part" 42

9.9K 1.4K 914
                                    

[ووت یادت نره♡]

.
.
.
.

لیوان اب قندی که طرفش گرفته شد و با چشمای لرزون نگاه کرد... و با دستای خشک شدش، به زور از جیمین گرفت و زیر لب تشکر کوتاهی کرد...
جیمین که هنوز تعجب کرده بود، با همون نگاه متعجب و گیجش فقط سری تکون داد و از جلوش کنار رفت...
روی مبل تکی نشست و نگاهش و به اون سه نفر دوخت....

چرا اینقدر عجیبن؟
چرا عجیب رفتار میکنن؟
اینجا...
چه خبره؟

جو بینشون سنگین و خشک بود...طوری که جیمین حس میکرد الانه از سنگینیش خودش به سرفه بیفته...
هیچکس حرفی نمیزد و دختر امگا جلوی اون دونفر نشسته و سرش و پایین و نگاهش و به انگشت هاش دوخته بود...
انگار حالا حالاها دلش نمیخواست حرفی بزنه...
خواستار صحبت نبود و میدونست الان ممکنه چه حرفی پیش بیاد...
چیزی که سال ها ازش فرار میکرد...

اه لعنت...
حس میکرد نگاه هاش مثل خار تو قلبش فرو میرن...
سنگین و نفس بُر بود...

-پس...همسر جئون جونگکوک تویی...

با حرفی که عادی و با لحن عادی تر شروع شده بود...تنش خشک و نگاهش و به سرعت بالا اومد و به چشم هاش میخ شد.

اوکی ولی...چشم هاش چقدر فرق کردن...
یا...
تیلور دیگه نمیتونه اون چشم های زیبا و فوق العاده رو ببینه...

بیاین صادق باشیم...
تیلور دیگه عشقی نسبت به پسر روبروش نداشت ولی هنوز که هنوزه با دیدنش دست و پاش و گم و نفسش میگرفت...

شاید...شاید بخاطر اون اعتراف مسخره تو روز اخر دانشگاه بود که الان به شدت خجالت زده بود.

اب دهنش و قورت و لبخند زورکی زد...پس کجا رفت اون پرویی و نگاه با اعتماد بنفس دختر امگا؟

-ام...اره...دیگه باید ازدواج میکردم.
و دوباره لبخند فیکی زد...
جین سرش و تکون داد و بازم خیلی عادی و ریلکس بود...

اگه نمیشناختش فکر میکرد مثل برادرش همیشه یه نقاب سرد و جدی داره...
ولی اون الان واقعا همین بود

-از اخرین روز دانشگاه تا الان ندیده بودمت...میشه ۷ سال درسته؟
اه نه‌..
اون روز و تداعی نکن...
اون روز برای تیلور هنوز که هنوزه کابوسه...

ولی خب اون تیلور بود و بلد بود چطور بازی رو برگردونه و دور و بندازه دست خودش...

پس اخم محوی جایگزین لبخندش کرد: درسته، زیاد گذشته...از اون روز ازدواج نکردی درسته؟
زد تو خال...
انگار یهویی دختر سرکش برگشته و این باعث تعجب اون دوتا شد.

چقدر تغیر مود سریعی بود.

حالا قشنگ تداعیش کن اقای کیم...
اعتراف مظلومانه ی دختر امگایی که عاشقت بود و تو با ظالمی و خنده ردش کردی و گفتی[شوخی نکن تیلی]

Whiskey[ویسکی]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang