part" 14

2.1K 516 439
                                    

[ووت+کاور]

.
.
.
.

نگاهش و از زیر عینک به اقیانوس پایین جت داد و لبخند محوی زد...
از بچگی با دیدن دریا و اب و اقیانوس اروم میشد...

اخرین باری که به ساحل رفته بود با خانوادش بود‌...پدر و مادرش و جین هیونگش...
دلش تنگ شده بود...

احتمالا جین و هوسوک الان درگیر شرکت نوپاشونن که فقط دو روزه راه اندازی کردن...
که خب میشه درست از وقتی اومدن درگیرش بودن...
یه جورایی اون دوتا وقتی باهم میشن امکان نداره کاری به ذهنشون نرسه و اونا دوثانیه بعد انجام نداده باشن...

کلا پایه ی همن...
و زدن شرکت یکی از ارزوهای مشترکشون بود که بعد از گرفتن دکترا برگردن کره و شرکت بزرگ دارو بزنن...
البته برای اونا گرفتن مجوز زیاد کاری نداره...

اولا چون دکترای حرفشون و داشتن و توش حرفه ای شده بودن...و خب هردوشون وضعشون خوبه و زدن یه شرکت با امکانات براشون کاری نداره...

فقط زمان لازمه و صبر...

با باز شدن یهویی در، با تعجب سرش و چرخوند که در کمال تعجب هنری رو دید که نگران و ترسیده با قیافه ی سکته ای داره بهش نگاه میکنه...
این بچه چشه؟

-هنری؟
پسر بتا اب دهنش و با استرس قورت داد و اروم گفت...
-به...به کمکت نیاز دارم تهیونگ.

پسر بزرگ تر نمیدونست چی شده یا چی بگه...
قیاقه ی هنری طوری بود که انگار اتفاق بدی افتاده...

تهیونگ فقط سرش و تکون داد و با قفل کردن فرمون و گذاشتنش رو حالت اتوماتیک...
از رو صندلی بلند شد و هدفونش و از رو سرش برداشت.

-چیشده؟
همونطور که دوتایی سمت قسمت اصلی جت میرفتن، هنری هول کرده گفت: نمیدونم، یعنی میدونم...فقط نمیدونم چطوری برات توضیح بدم خودمم الان گیجم خب؟ فقط برو داخل...میدونم گرگ تو خیلی قویه پس میدونم از پسش برمیای...فقط مراقب باش زخمی نشی و یا صدمه ای به رئیس نزنی.

تهیونگ با شنیدن هر جمله ای از زبون هنری واقعا گیج تر و شوکه تر میشد...
زخمی نشه؟...
به جئون صدمه نزنه؟
یعنی چی؟

-منظورت چ...

اما هنوز کلمه ی بعدی رو کامل نگفته بود که رایحه ی تلخ و تند کاج به بینیش رسید و باعث شد توقف کنه...
رایحه ی غلیظ خَشم؟

-برو تهیونگ...چرا وایسادی؟
تهیونگ برگشت و به هنری نگاه کرد...
با بو کشیدن همین رایحه فهمید چه خبره...گرگش هم فهمیده بود.
اون گرگ باهوشی داشت و از چند متری هم با بو کشیدن رایحه ها متوجه ی حال اون نفر میشد.

-جئون گرگش و رام نکرده؟
هنری از اینکه پسر بزرگ تر اینقدر راحت فهمید دهنش باز موند: تو...تو چطور فهمیدی؟
تهیونگ به عقربه های ساعت روی مچ دستش نگاه کرد...
درسته...

Whiskey[ویسکی]Where stories live. Discover now