[ووت یادت نره ]
حمایتا به شدت پایینه، مدیونین فک کنین ناراحت شدم "_".
.
.
.با تمام تمرکزش، توی ایپدِ داخل دستاش، داشت دستور پخت پاستای ایتالیایی رو نگاه میکرد و در سکوت و افکار دقیقش احتمالا داشت دونه به دونه ی نمک های ریخته رو میشمرد تا یدونه کم و زیاد نریخته باشه...
نگاهش و از ایپد گرفت و به ماهیتابه ی جلوش که روی گاز داشت به ارومی قل قل میکرد داد...
محتویات داخلش برخلاف چیزی که انتظار داشت...
خوش رنگ و خوب شده بودن...البته باز اولش نبود که اشپزی میکرد ولی لعنت بهش...حس میکرد تو یه مسابقه ی مهم شرکت کرده که داورش تهیونگه و جونگکوک میخواد برای گرفتن رضایت پسر، تمام توانش و به کار بگیره و خودش و جلوی طرفدارای فرضیش سرافراز کنه...
و از طرفی دلش میخواست تهیونگ از دستپختش تعریف کنه...
مگه چقدر پیش میومد دومین فرد ثروتمند جهان بخواد یه شب تو خونش با این همه استرس برای یکی اشپزی کنه و جالب تر اینکه بخاطر نظر اون فرد...از استرس عرق کنه...نفس عمیقی کشید و خیلی با وسواس و به ارومی، سر قاشق چوبیش و داخل سس پاستا فرو کرد و اونو نزدیک دهنش برد...
فوتی بهش کرد و در ارامش کامل و تمیزیه بیش از اندازه...فقط یه نک به اون مایع ی غلیظ زد و با چشیدن طعم فوق و العادش پرای خودشم ریخت.چشماشو تا اخر باز کرد و لبخندی زد...
اولش تصمیم داشت از بیرون غذا بگیره ولی یادش اومد، دلش میخواد برای تهیونگ خودش یک بار هم که شده غذا درست کنه...
پس دست به کار شد و وقتی تهیونگو به زور تو حموم اتاقش پرت کرد...سریع این غذای نسبتا اسون و فوق العاده رو پخت.دو ظرف...
دو قاشق و چنگال...
به همراه کلی مخلفات روی میز دونفره ی داخل اشپزخونه گذاشت و دوباره رفت سروقت غذاش...مثل امگاها یا حتی بتاها نبود که بخواد اصول به خرج بده و میز و تزئین کنه و از این جور چیزا...
پس مثل همیشه ساده و شیک اونا رو روی میز قرار داده بود تا پسر بزرگ تر بیاد...
یکم دیگه به همش زد و خواست درشو ببنده که فرمون های قویه ویسکی به همراه صاحبش تو دیدش قرار گرفتن و باعث درخشیدن چشم هاش شد.تیشرت و شلوارکی که براش گذاشته بود رو پوشیده و با موهای خیس و فر داشت نزدیکش میشد...
چشم هاش سرخ و وحشی شده بودن...
چقدر سکسی...البته به روی خودش نیاورد که از قصد تیشرت استین حلقه ای براش گذاشته بود و الان تمام بازوهای عضله ایش به همراه اون دوتا خال ریزه میزه درست توی چشماش میدرخشیدن و جلون میدادن...
حتی رطوبت بدنش زیر نور میدرخشید...از اون طرف تهیونگ با دیدن جونگکوک و بوی خوب غذا...مثل گرسنه ها نزدیک شد و اول نگاهشو کیوت به ماهیتابه ی بزرگ روی گاز داد و بعد به جونگکوک نگاه کرد.
BINABASA MO ANG
Whiskey[ویسکی]
AdventureVkook/kookv [completed] 《صد بار بهت گفتم تو کابین خلبان نباید سیگار بکشی...حرف حساب حالیت نمیشه انگاری؟...بلند شو برو بیرون.》 《اه کیم...با این طرز نگاه کردنت فقط اون پایینیه که واست بلند میشه》 ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ 《بیاین بریم تو دنیای میلیاردر...