[ووت+کاور یادت نره]
ببخشید دیر اپ شد 💜.
.
.
.
.-روز به خیر رعیس...پرونده ها و نمودار های سود و ضرر این ماه و خواسته بودین.
پسر الفا همونطور که سرش تو لبتاپ بود و چیزی رو تایپ میکرد، با شنیدن حرف منشیش فقط سرش و تکون داد...-بزارش رو میز...
-بله چشم.
دختر امگا برگه هایی که از جونشم مهم تر بودن و به ارامی و ظریفی روی میز گذاشت و حواسش بود اونارو از لیوان قهوه ی رعیسش دور کنه...چرا که اگه حتی رعیسش دستش به لیوان بخوره و خدای نکرده اون روی پرونده ها چپه و خالی بشه، این اخرش خودشه که مجبوره استعفا بده یا از شدت گریه سکته کنه و به پای رعیسش بیفته برای بخشش برای زندگیش...
نگاهش و از لیوان قهوه ی مرموز و عصاب خورد کن گرفت و وقتی فهمید الکی اونجا وایساده لبخند زورکی زد و خم شد...
-چیز دیگه ای احتیاج دارین رعیس؟
پسر الفا انگار خیلی درگیر بود چون حتی متوجه ی دختر امگا نشد و همینطور سرش تو لبتاپ بود...اون همین بود....وقتی وقت کار میشد جونگکوک هیچکس و نمیشناخت و نمیدید...
دختر وقتی دید جوابی قرار نیست دریافت کنه سرش و برای خودش تکون داد و دوباره به لیوان قهوه نگاه و چشم غره ای بهش رفت...
چرا امروز حس خوبی به این لیوان نداره؟راهش و گرد کرد و سعی کرد در سکوت و ارامش فقط اینجا رو ترک کنه و با ارامش پشت میزش بشینه و رمان بخونه...
صرفا کارش اینجا فقط بردن و اوردن پرونده ها بود و کار اصلیه رعیس رو دستیارش هنری انجام میداد...میشه گفت تمام کار هارو اون انجام میداد...
بیچاره...دستش به دستگیره ی در نرسیده بود که در با شتاب باز و بینیش انگار از شدت ضربه تو رفت و داخل صورتش فرو شد...
اخ بلندی گفت که صدای شادِ فردِ کنار در به گوشش خورد.-کوککک...اوه خدای من سونی چه بلایی سرت اومده؟
چرا بجای ابراز پشیمونی داره با خوشحالی اینو به دختر بیچاره میگه؟
جونگکوک بدون بالا اوردن سرش با همون جدیت گفت: اگه درو مثل وحشیا باز نمیکردی الان بینی داشت.دختر که از شدت خجالت و درد سرخ شده بود...با چشمای اشکی سرش و خم کرد و تند تند تعظیم کرد: من...من خوبم...روز،بخیر...
و بعد از کنار پسره ایستاده کنار در رد شد و ناپدید شد...
پسر با همون لبخند دیوثانه ی همیشگیش که رو لبش خودنمایی میکرد درو بست و بهش تکیه داد و به جونگکوک خیره شد.-هی رفیقققق...چه خبرا؟
جونگکوک دستش و روی موس گذاشت و با حرکت کردنش جوابشو داد: باور کن الان وقت مسخره بازیاتو ندارم یونگ.یونگی خنده ای کرد و از در فاصله و رو مبل روبروی میز کوک نشست و پاهاش و رو میز روبروش دراز کرد...
با لحن خسته ولی همچنان شاد گفت: شنیدم میخوای واسه همسر عزیزت کادوی تولد بگیری.
JE LEEST
Whiskey[ویسکی]
AvontuurVkook/kookv 《صد بار بهت گفتم تو کابین خلبان نباید سیگار بکشی...حرف حساب حالیت نمیشه انگاری؟...بلند شو برو بیرون.》 《اه کیم...با این طرز نگاه کردنت فقط اون پایینیه که واست بلند میشه》 ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ 《بیاین بریم تو دنیای میلیاردرای دلاری... ...