[ووت یادت نره ؛) ]
متن چک نشده "_".
.
.
.-خسته نباشید خلبان کیم.
سرش و بالا گرفت و با تکون دادن سرش جواب داد: ممنون...شماهم خسته نباشید.
هر سه نفر با لبخند تا کمر خم شدن و تشکر کردن.بعد از رفتن کاراموزا...دکمه ی اخر لباسش و بخاطر گرما باز کرد و گوشیش و روشن و تو پیام هاش رفت.
تو همین حین قدم های محکم و ارومش و سمت اتاقی داد که وسایلشو اونجا گذاشته.جونگکوک به پیامش جواب داده بود.
[-باید یه چیزی بهت بگم ته...هرموقع کارت تموم شد بهم زنگ بزن.]
انگشتش روی شماره ی پسرو لمس و اونو در گوشش گذاشت.در اتاق و باز کرد و واردش شد و همین حین بخاطر خنکیه داخل اتاق لبخندی زد.
سمت کیفش رفت که صدای اروم وبم جونگکوک تو گوشش پیچید.-ته؟
یکی از ابروهاشو بالا داد.
-جونگکوک!...بیدارت کردم؟
صدای نفس عمیق و خش خشی پشت گوشی اومد.-باید بیدار میشدم...منتظرت بودم، حالت خوبه؟
لبخند محوی رو لب تهیونگ نشست و دستی بین موهاش کشید...
حقیقتا عادت به این اهمیت دادن ها نداشت...
با اینکه هیونگاش و سوهی همیشه بهش اهمیت میدادن، ولی جنس این با همشون فرق داشت...دلنشین تر بود.
-خوبم رز...
سکوتی پشت گوشی ایجاد شد که تنها صدای نفس های جونگکوک شنیده میشد...
نفس هایی عمیق و تند...-دست از اینکار بردار.
صداش جدی شده بود...لرزشی که تو صداش بود عجیب و لذت بخش بود و تهیونگ خوب میدونست میتونه چه تاثیری روی پسر کوچیک تر بزاره...
یکی از ابروهاش و بالا داد و جلوی پنجره قدیه داخل اتاق ایستاد و به هواپیمایی خیره شد که داره ارتفاع میگیره.-چه کاری؟
-لرزوندن قلبمو...
لبخندی گوشه ی لب تهیونگ نشست و سرش و با شیطنت پایین انداخت...
قطعا اگه جونگکوک این قیافه ی شیطنت بارشو میدید عقلشو میبوسید میزاشت کنار و کنترلشو از دست میداد.گاهی واقعا عجیب میشد.
-درمقابل تو نمیتونم کنترلش کنم.
-الان داری لاس میزنی؟
نیشخند زد: نمیتونم؟
دوباره صدای خش خشی پشت گوشی اومد و بلافاصله انگار در چیزی بسته بشه.-لعنت...اینکارو باهام نکن ته...
تهیونگ تک خنده ای کرد و با یک دست دونه به دونه دکمه های لباسش و دراورد تا عوضشون کنه.
-اگه بکنم چی میشه؟
پوفی کشید و با یکم مکث جواب داد.-یک هفتست ندیدمت...باور کن اگه ادامه بدی همین الان هرجا که باشی میام پیشت، اصلنم برام مهم نیست کار داری یا نداری.
لباسشو با خم کردن شونه هاش دراورد و روی صندلیه کنارش انداخت.-یعنی دلت برام تنگ شده؟
-...تو نشده؟
گوشه ی لبش بالا رفت و بی حرکت خیره به صندلی ایستاد...
زبونش و با ملایمت روی لبش کشید و نذاشت سکوتش طولانی بشه...
YOU ARE READING
Whiskey[ویسکی]
AdventureVkook/kookv 《صد بار بهت گفتم تو کابین خلبان نباید سیگار بکشی...حرف حساب حالیت نمیشه انگاری؟...بلند شو برو بیرون.》 《اه کیم...با این طرز نگاه کردنت فقط اون پایینیه که واست بلند میشه》 ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ 《بیاین بریم تو دنیای میلیاردرای دلاری... ...