part" 16

2.3K 493 489
                                    

[ووت یادت نره]

.
.
.
.

-قربان خیلی خوش اومدین...واقعا فکر نمیکردم اینقدر زود ببینمتون.
بعد از حرفش لبخند ژیکوندی تحویل پسره روبروش داد و فرمون های الفاییش و بیشتر تو هوا پراکنده کرد‌.

جونگکوگ بدون توجه به مدیر این شعبه ی لویی که زیاد رو مخش بود، داشت اروم قدم میزد و به اطراف نگاه میکرد...

اومده بودن تا خود شعبه هارو شخصا بازرسی کنه و اگر این کار و به هنری میسپورد مطمعن بود مدیر اینجا با سر و زبون و سیاستی که داشت هنریِ ساده رو خر میکنه و دست از پا دراز تر برمیگرده.

بخاطر فهمیدن بیش از اندازه ی فرمون الفای کنارش چشماش و عصبی روی هم فشرد...حتی نمیخواست ذره ای از بوی بنزین کنارش و حس کنه...

ایستاد و سرد و جدی مثل همیشش به مرد احمق کنارش چشم غره ای رفت و گفت: رایحتو کنترل کن هان...دلم نمیخواد نیومده باعث جر و بحث بشیم.

پسر کنارش که فقط دوسال ازش بزرگ تر بود لبخندش وا رفت و با اخم محوی سر تکون داد: اما رایحه ی من طبیعی تنده جناب جئون.

داشت انکارش میکرد که رایحش و ازاد کرده و این جونگکوک رو به شدت عصبی و کلافه میکرد...
الفای کنارش فکر کرده میتونه یه الفای اصیل و دور بزنه؟یا خامش کنه؟

پوزخند زد: پس بهتره همینجا بمونی تا بَرِسیم تموم بشه...نمیخوام بوی تندت باعث اذیت گرگم بشه.
جلوتر رفت و سینه به سینه ی هان ایستاد و با لبخند وحشی خیره به پسره روبروش تیز حرفش و ادامه داد: میدونی که خشم یه الفای اصیل نتیجش منجر به چی میشه؟...یا دلت میخواد امتحان کنی؟

هان همونطور با اخم فکش و روی هم فشرد و از روی اجبار رایحش و کنترل کرد‌...
از طرفی بخاطر تهدید خود جئون و از طرف دیگه بادیگارد غول پیکرش که پشت سرش ایستاده و با اخم بدی نگاهش میکنه.

و خب دلش نمیخواست از کار بیکار بشه.
پس قدمی عقب رفت و با دست به بقیه ی شعبه اشاره کرد.
-متاسفم...به برسیتون برسین.

جونگکوک همونطور با اخم بینیش و چین داد و از هان دور شد...
جک پشت سرش اومد و بدون اینکه جئون چیزی بگه از توی جیب کتش عطر بی بویی بیرون کشید و اونو طرف رئیسش گرفت.

جونگکوگ عطر و گرفت و کمی از اون رو به اطراف بینیش مالید تا رایحه ای رو حس نکنه...
گرگش همیشه به رایحه های دیگه واکنش نشون میداد و حتی خودشم رو بوهای دیگه حساس بود...البته بعضی رایحه هاهم براش عادی و اوکی بودن...

مثل رایحه ی تیلور یا یونگی و بعضی از ادمای اطرافش...

نگاهش بلافاصله به شیشه ی مشروب و ویسکیه روی میز افتاد...
با یاداوری چیزی نیشخندی زد و لبش و با زبون لیس زد.

Whiskey[ویسکی]Where stories live. Discover now