[ووت یادت نره شیرین]
حمایتا یکم اومده پایین...
از روند راضی نیستین؟.
.
.
.-اه، واقعا؟
-متاسفم که اینو میگم...ولی بخاطر ترکیدن یهویی لوله ها مجبوریم پانسیون و تخلیه کنیم...سرپرست ها کم کم دارن میان تا پِتاشونو ببرن...موظف دونستم زنگ بزنم و بهتون خبر بدم اقای کیم.-حتما اقای جو...ممنون که خبر دادین، ام خب...
نگاهشو به گرگ شیطون و خبیثه تو بغلش که روی پاهاش نشسته بود داد و بایکم مکث ادامه داد.
-فکر نکنم خودم شخصا بتونم بیام تانی رو ببرم...یکی از دوستام و میفرستم.لیسی که به گردنش زده شد باعث شد سریع جملش و تموم و لباش و روی هم فشار بده.
داشت باهاش بازی میکرد...-البته جناب کیم، اشکالی نداره فقط لطفا در اسرع وقت اینکارو انجام بدین.
-باشه...
-ممنون ازتون، خدانگه دار.-خداحافظ.
گوشی رو پایین اورد که دوباره گوشش بین لبای جونگکوک گیر افتاد و مکی بهش زد.
-کی بود؟دستش و رو پهلوی پسر گذاشت و با اون دستش لقمه ای که گرفته بود رو برداشت تا بخوره.
تو همین حین هم عادی گفت:از پانسیون بود، باید یکی رو بفرستم دنبال تانی چون خارج از شهرم نمیرسم برم.جونگکوک نگاهش و به لقمه ی تو دست تهیونگ گرفت و چشماش و چرخوند...
-الان باید بهم صبحونه بدی.
غر زد و با چشمای ریز شده به تهیونگ خیره شد.پسر بزرگ تر لقمش و تو دهنش گذاشت و با دهن پر و متعجب پرسید: چرا؟
ابروهای کوک بالا رفت و بلافاصله جاشو به اخم داد.-مسیح...تهیونگ تو چقدر خشکی...اون بدبختی که دیشب تا صبح داشت به فاک میرفت من بودم و حالا نشستی داری واسه خودت صبحونه میخوری؟
-خب...باید چیکار کنم مگه؟با صورت حق به جانب و گیج پرسید...
صورتش مثل همیشه سرد و عادی بود ولی جونگکوک تونسته بود رنگ نگاهش و بشناسه...
نگاهش گرم بود...
ولی هنوز خشک و بیحس عمل میکرد مثل الان.با چرخوندن چشم هاش خواست از روی پاهای تهیونگ بلند بشه که با گرفته شدن کمرش مانع شد و دوباره نشست همونجا...
-کجا؟
-بزار برم ته حوصله ندارم.بیحوصله گفت و نگاهش و از پسر گرفت...
تهیونگ با نیشخند صورتش و جلو برد و با کشیدن نوک بینیش به گونه ی جونگکوک اروم پرسید.
-نداشتن حوصله بخاطر دردیه که داری؟چشمای جونگکوک درشت شد و شوکه و با اخم برگشت سمتش: مگه من امگامممم؟...اه ولم کن میخوام برمممم.
تهیونگ محکم تر گرفتش و سرش و تو گردنش فرو کرد.
-اتفاقا امگاها بخاطر اسلیکی که ترشح میکنن باعث میشه دردشون کمتر بشه و صبحش دردی نداشته باشن...یا اگرم دارن خیلی کمه...ولی یکی مثلِ...
YOU ARE READING
Whiskey[ویسکی]
AdventureVkook/kookv 《صد بار بهت گفتم تو کابین خلبان نباید سیگار بکشی...حرف حساب حالیت نمیشه انگاری؟...بلند شو برو بیرون.》 《اه کیم...با این طرز نگاه کردنت فقط اون پایینیه که واست بلند میشه》 ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ 《بیاین بریم تو دنیای میلیاردرای دلاری... ...