part" 43

4.6K 963 718
                                    

[ووت یادت نره شیرین]
حمایتا یکم اومده پایین...
از روند راضی نیستین؟

.
.
.
.

-اه، واقعا؟
-متاسفم که اینو میگم...ولی بخاطر ترکیدن یهویی لوله ها مجبوریم پانسیون و تخلیه کنیم...سرپرست ها کم کم دارن میان تا پِتاشونو ببرن...موظف دونستم زنگ بزنم و بهتون خبر بدم اقای کیم.

-حتما اقای جو...ممنون که خبر دادین، ام خب...

نگاهشو به گرگ شیطون و خبیثه تو بغلش که روی پاهاش نشسته بود داد و بایکم مکث ادامه داد.
-فکر نکنم خودم شخصا بتونم بیام تانی رو ببرم...یکی از دوستام و میفرستم.

لیسی که به گردنش زده شد باعث شد سریع جملش و تموم و لباش و روی هم فشار بده.
داشت باهاش بازی میکرد...

-البته جناب کیم، اشکالی نداره فقط لطفا در اسرع وقت اینکارو انجام بدین.
-باشه...
-ممنون ازتون، خدانگه دار.

-خداحافظ.
گوشی رو پایین اورد که دوباره گوشش بین لبای جونگکوک گیر افتاد و مکی بهش زد.
-کی بود؟

دستش و رو پهلوی پسر گذاشت و با اون دستش لقمه ای که گرفته بود رو برداشت تا بخوره.
تو همین حین هم عادی گفت:از پانسیون بود، باید یکی رو بفرستم دنبال تانی چون خارج از شهرم نمیرسم برم.

جونگکوک نگاهش و به لقمه ی تو دست تهیونگ گرفت و چشماش و چرخوند...
-الان باید بهم صبحونه بدی.
غر زد و با چشمای ریز شده به تهیونگ خیره شد.

پسر بزرگ تر لقمش و تو دهنش گذاشت و با دهن پر و متعجب پرسید: چرا؟
ابروهای کوک بالا رفت و بلافاصله جاشو به اخم داد.

-مسیح...تهیونگ تو چقدر خشکی...اون بدبختی که دیشب تا صبح داشت به فاک میرفت من بودم و حالا نشستی داری واسه خودت صبحونه میخوری؟
-خب...باید چیکار کنم مگه؟

با صورت حق به جانب و گیج پرسید...
صورتش مثل همیشه سرد و عادی بود ولی جونگکوک تونسته بود رنگ نگاهش و بشناسه...
نگاهش گرم بود...
ولی هنوز خشک و بیحس عمل میکرد مثل الان.

با چرخوندن چشم هاش خواست از روی پاهای تهیونگ بلند بشه که با گرفته شدن کمرش مانع شد و دوباره نشست همونجا...
-کجا؟
-بزار برم ته حوصله ندارم.

بیحوصله گفت و نگاهش و از پسر گرفت...
تهیونگ با نیشخند صورتش و جلو برد و با کشیدن نوک بینیش به گونه ی جونگکوک اروم پرسید.
-نداشتن حوصله بخاطر دردیه که داری؟

چشمای جونگکوک درشت شد و شوکه و با اخم برگشت سمتش: مگه من امگامممم؟...اه ولم کن میخوام برمممم.
تهیونگ محکم تر گرفتش و سرش و تو گردنش فرو کرد.
-اتفاقا امگاها بخاطر اسلیکی که ترشح میکنن باعث میشه دردشون کمتر بشه و صبحش دردی نداشته باشن...یا اگرم دارن خیلی کمه...ولی یکی مثلِ...

Whiskey[ویسکی]Where stories live. Discover now