part" 32

2.8K 625 530
                                    

[ووت یادت نره]

.
.
.
.
.

دوتا از خدمه ها در سکوت غذاهایی که برای صبحونه به دستور تیلور درست کرده بودن، روی میز چیندن و منتظر دستوره دیگه ای، کنار میز ایستادن...

همه سکوت کرده بودن که تیلور با لبخندی رو به اون دو دختر امگا اروم گفت: ازتون ممنونم...میتونین برین فکر نکنم تا شب دیگه بهتون نیاز داشته باشیم.

دو دختر سرشون و تکون دادن و با اجازه ای که گرفتن از میز دور و کم کم ناپدید شدن...

سر میز...
همه نشسته بودن و سکوتی پیچیده شده بود...
البته جو سنگینی هم بینشون حکم فرما بود و به شدت خفه کننده بود...
سوهی نگاهش و به تهیونگی که کنارش نشسته بود داد و وقتی نگاه متقابلشو دریافت کرد...به پسر لبخندی زد...

تهیونگ هم کوتاه لبخند محوی بهش زد و نگاهشو گرفت...
البته که باز هم همه ی این ها زیر نگاه حرصی و وحشیه پسر اصیلِ روبروش دور نموند...
پسری که به ظاهر داشت از ژامپونِ تمام گوشت داخل بشقابش مزه میکرد...ولی تمام حواس خودش و الفای درونش به پسره روبروش بود...

یا بهتره گفت جفتش...کسی که الان درست روبروش داره با زنش لاس میزنه...
یا زنش داره باهاش لاس میزنه...
هرکدوم که بود فرقی نداشت...تهیونگ حق نداشت به سوهی لبخند بزنه...حتی حق نداشت بهش نگاه کنه.

طرف دیگه ی میز دو پسر بتا و الفا کنار هم نشسته بودن و به شدت جو بینشون برخلاف اون دو زوجِ دیگه...سرگرم کننده بود...البته برای هنری که درست روبروشون نشسته بود و با خنده های ریز بهشون نگاه میکرد...

یونگی با لبخند مرموزی...نصف تستشو تو بشقاب جیمین گذاشت و این باعث شد پسر بتا از حرص چشماش و بچرخونه و دست پسر کنارش و پس بزنه...
لب زد: نمیخواممم...
اما یونگی با نیشخند دیوثانه ای بهش توجه نکرد و بیشتر خودش و به جیمین چسبوند و حتی براش از اب پرتقال طبیعی ریخت...

پسر بتا اهی کشید و ارنجش و روی میز و کف دستش و روصورتش چسبوند...
کاش میتونست داد بزنه و تک تک موهای پسر کنارش و در کمال ارامش از جاش دربیاره...
تنها با همین کار اروم میشد...

اخرم طاقت نیاورد و با پاش کوفت به پایِ یونگی...که پسر الفا لبش و روی هم فشرد و اروم روی میز خم شد...
هنری نگاهش و از اون دوتا گرفت تا قهقهه ای که جلوش و گرفته بود هوا نره.

تیلور: ام...جونگکوک عزیزه دلم میشه اون لیوان و بدی.
بلافاصله نگاه تیز تهیونگ...به تیلور و جونگکوک میخ شد که این از نگاه کوک و تیلور دور نموند...

پسر کوچیک تر اونور میز وقتی نگاه تهیونگ و روی خودش حس کرد...
لبخندی زد و با برداشتن لیوان اونو طرف تیلور که کنارش نشسته بود گرفت.
-بیا خوشگلم.

تیلور لبخند دلربایی زد و بوس پروازی برای پسر فرستاد و ابروهاش و بالا انداخت.
تهیونگ که داشت به نون تستِ جلوش پنیر و عسل میزد...دستش خشک شده بود و فقط تونست سریع نگاهش و از اون دوتا بگیره و دوباره به بشقابش نگاه کنه...

Whiskey[ویسکی]Where stories live. Discover now