part 84

990 163 66
                                    

.

عقربه ساعت دقیقا روی هفت بود.
جیمین امروز یه قرارداد مهم رو باید امضا میکرد پس زود بیدار شده بود.
یه دستش به ماهیتابه بود تا تخم مرغارو درست کنه و فکرشم جاهای مختلف میرفت
/ هی جیمین.

با صدای نیکول به خودش اومد و سریع شعله رو بست
+ وای مرسی که اومدی وگرنه بازم خرابکاری میکردم.

تخم مرغارو توی ظرفی ریخت و روی میز گذاشت. نیکول هم روبروش نشست
/ حالا چرا اینقدر زود بیدار شدی؟
+ باید برم نمایشگاه.

خودشم نشست و مشغول خوردن شد. اما از قیافش معلوم بود از چیزی ناراضیه
/ بهم میگی یا خودم بفهمم.
+ چیو؟
/ اینکه چرا ذهنت درگیره. باور کن توی کارآگاهی استادم.
+ چیزی نیست فقط..... نمیدونم از اینکه یونگی رو تنها میزارم عذاب وجدان دارم.
/ خب.... چرا پیشش نمیمونی؟
+ راستش ما باهم زندگی نمیکنیم. من خیلی وقته پیش پیشنهادشو رد کردم.
/ چرا؟
+ چون آماده نبودم.
/ حالا چی؟ الان آماده ای؟
+ نمیدونم.... ولی دلم براش تنگ میشه. سعی میکنم تا وقتی میتونم پیشش باشم ولی...
/ تو به من گفتی در مورد رابطه باهاش دو دل نیستی.
+ نیستم. واقعا دوسش دارم.
/ پس چی؟ نکنه برات سخته بهش پیشنهاد بدی باهم زندگی کنین؟!

جیمین سرشو پایین انداخت و با چنگالش ور رفت
/ پس اینه؟ دلت میخواد ولی نمیتونی بهش بگی؟
+ من میدونم اونم دلش میخواد تمام وقت پیشش باشم ولی نمیخواد چیزی رو بهم تحمیل کنه چون میدونه قبلا ردش کردم. اما خب.... میدونی این مدت خیلی روراست بودم طوری که خودشم تعجب میکنه.
/ خب که چی؟ کاملا منطقیه. روابط ارتقا پیدا میکنن مگه نه؟
+ تو با اینکه تاحالا با کسی توی رابطه احساسی نبودی ولی حرفات خیلی منطقیه.
/ کی گفته نبودم؟!
+ چی؟ جدی؟
/ آره. چندسال پیش از یکی از بادیگاردای آلفرد خودشم میومد. میدونی درحدی باهم خوش بودیم که میخواستیم نقشه فرار بچینیم. ولی.... خب آلفرد فهمید و اونو کشت!
+ واقعا؟
/ آره. من خیلی سر اون موضوع ضربه خوردم. ولی آلفرد از تو چشمام میخوند و اذیتم میکرد واسه همین سعی کردم فراموشش کنم.
+ متاسفم.
/ اشکال نداره. ولی خب چون خیلی کوتاه تجربش کردم میدونم دیوونگی توی رابطه چیه. پس بهت میگم که اگر الان و توی این نقطه از زندگیت دوست داری بیشتر پیشش باشی برو و بهش بگو. همین.... وقتو تلف نکن.

جیمین سرشو تکون داد و ادامه صبحانشو خورد. شاید حق با نیکول بود. اصلا چرا داشت وقتو تلف میکرد؟ مگه نمیدونست چطور ممکنه زندگی یهو بهم بریزه؟

کمی بعد بلند شد
+ من دیگه باید برم. تو برات سخت نیست تنها میمونی؟
/ نه..... راستشو بخوای کار پیدا کردم.
+ چی؟ چرا؟
/ جیمین تو خیلی به من لطف داشتی. و تا الانم بیش از حد بهم محبت کردی ولی خب چون میخوام توی این کشور بمونم باید پولم در بیارم نه؟
+ فعلا زوده. من بهت کارت خرید میدم و برات مربی زبان میگیرم. هروقت یکم جا افتادی بعدا اگه دوست داشتی کار برات پیدا میکنم.
/ نمیشه جیمین. واقعا خودمم میخوام این کارو انجام بدم. نگرانم نباش.
+ خب نگرانم.... اینجور زندگی برات جدیده..... اصلا کجا میخوای کار کنی؟
/ یه کافه همین نزدیکیا. صاحبش یه مرد آمریکایی بود و گفت اکثر کسایی که میرن مهمانای خارجی ان و زبان بلدن و من برای این کار مناسبم.
+ با اینکه موافق نیستم ولی باشه.... اگه دوست داری یه مدت برو. ولی حواست باشه. اینجا بهشت نیست. این کشورم آدم آشغال زیاد داره.
/ ممنون که نگرانمی... حواسمو جمع میکنم.

Dark Race 🔞 (yoonmin) Where stories live. Discover now