part 45

1.2K 206 108
                                    

خونه ی پدریه جیمین با فاصله ی سه ساعته از سئول قرار داشت. جیمین وقتی به سئول رسید شب شده بود. سریع به خونش رفت و چمدان جدیدی جمع کرد و با ماشینش به سمت خونه به راه افتاد.

نزدیکای نیمه شب بود که رسید. خونه چون از شهر فاصله داشت محله ی دنجی بود و خونه ی زمینی بود و هرقسمتش بوی خاطرات کودکی میداد.
چمدانش رو درآورد و به سمت در رفت و در زد. از داخل خونه صداهایی میومد و معلوم بود شلوغه. کمی بعد مادر جیمین درو باز کرد و با دیدن پسرش که مدت ها بود ندیده بودش ذوق کرد
= جیمیییینم...
+ سلام مامان جونم.

و هم دیگه رو بغل کردن
= اوووه پسر خوشگله مهربونم. خوش اومدی. دلم برات یه ذره شده بود.
+ منم همینطور.
= بیا تو. بیا...

وارد خونه شدن و درو بست. باباش هم جلو اومد و باهاش سلام کرد. البته کلا با باباش کمی سرد بود و دلیلشم این بود که باباش با رفتنش به سئول توی نوجوانی کمی مخالف بود اما بعدها که موفقیتشو دید رابطشون بهتر شد.

برادر بزرگترش جون وو بهش نزدیک شد و باهم دست دادن

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


برادر بزرگترش جون وو بهش نزدیک شد و باهم دست دادن. جون وو پسر آروم و خوش قلبی بود و ورزشکار حرفه ای بود.
جونگ کوک کمی دورتر ایستاده بود و چپ چپ به جیمین نگاه میکرد. جیمین که متوجه نگاهش شد بعد از سلام با همه به سمتش رفت و کنارش ایستاد
+ تبریک میگم آقای بی معرفت
= .....
+ تو یه عالمه توضیح بهم بدهکاری.
= اشتباه نکن. این تویی که یه عالمه توضیح بدهکاری!
+ کوکی شروع نکن لطفا.
= باشه. پس با من حرف نزن.

جیمین نفس عمیقی کشید اما با دیدن خواهرش که از دور به سمتش میدویید لبخندی زد. جلو اومد و پرید توی بغل جیمین
/ داداشییییییییی.....
+ اوخ که دلم واست یه ذره شده بود.

هایری یک سال از جیمین بزرگتر بود. زود ازدواج کرده بود و یه دختر سه ساله به اسم مینجو داشت
/ جیمین چرا اینقدر دیر بهمون سر میزنی؟
+ میدونی که چقدر درگیرم.
/ میدونم مهندس جون. اخبارت همه جا پخشه.
+ راستی مینجو کجاست؟
/ پیش باباشه. واسه یه سفر رفتن. نمیرسن واسه عروسی بیان.
+ هنوزم کلمه ی عروسی برام غریبه. تو میدونستی ایشون داره ازدواج میکنه؟
/ آب زیرکاهه. به هیچکی نگفته. خودش و مامان بابا همه کاراشو کردن.
+ باز خوبه فقط من نیستم که شوکه شدم.
/ آره واقعا.... دیگه چه خبر؟
+ فعلا که استراحت داریم.
/ پس بیشتر بمون.
+ فکر نکنم بتونم.
/ لطفاااااا...
+ بهش فکر میکنم باشه؟
/ خوبه
+ راستی آیو کجاست؟
/ این قدیمیا هنوز میگن قبل عروسی نباید عروسو دید. فردا توی عروسی میبینیمش.
+ آها....

Dark Race 🔞 (yoonmin) Where stories live. Discover now