part 27

1.2K 115 206
                                    

جیمین بعد از چند دقیقه سکوت گفت
+ بریم خونت .....!

.
.

یونگی نیشخندی زد و ماشینو روشن کرد و به سمت خونش به راه افتاد. در طول راه جیمین هیچی نگفت. حتی پشیمونم نبود. بالاخره باید انجامش میداد.
بعد از رسیدن هردو پیاده شدن و به طرف در رفتن. وارد خونه شدن. یونگی پرسید
- میخوای اول غذا سفارش بدیم؟
+ گرسنم نیست
- باشه.

دستشو گرفت و به سمت اتاق خواب کشیدش.

درو پشت سرشون بست و جیمین رو به در چسبوند

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

درو پشت سرشون بست و جیمین رو به در چسبوند. اول کمی نگاهش کرد. جیمین سرشو پایین انداخت. یونگی چونشو گرفت و بالا آورد
+ چیه؟
- کم کم دارم پی میبرم قیافت یکم کیوته! اگه اینقدر غر نزنی و حرص نخوری بامزه تری.

سرشو آروم به سمت گردنش برد. جیمین سریع هلش داد عقب
- اوووووو... نشد دیگه. قرارمون چی بود؟ از الان میخوای بازیمونو خراب کنی؟

دوباره جلوتر رفت. اینبار دستشو گرفت و به سمت تخت بردش و هلش داد. جیمین روی تخت افتاد. خواست بلند شه که یونگی دو طرف پاهاش نشست. یونگی آروم دستاشو به طرف لباس جیمین برد و میخواست درش بیاره که جیمین دستشو گرفت
- چیه؟ انتظار داری با یه تیکه لباس سکس کنم؟ الان که وضعیتمون جای سختی نیست پس دستتو بردار‌.

 یونگی آروم دستاشو به طرف لباس جیمین برد و میخواست درش بیاره که جیمین دستشو گرفت - چیه؟ انتظار داری با یه تیکه لباس سکس کنم؟ الان که وضعیتمون جای سختی نیست پس دستتو بردار‌

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


جیمین دستشو محکم تر فشار داد. به هیچ کس توی رابطه اجازه نداده بود لباسشو دربیاره و اون رو لخت ببینه و دلیل اصلیشم جای خط های روی سینش بود. یونگی که عکس العملشو دید یاد اونروزی افتاد که بدنشو پشت در دیده بود و حدس زد نمیخواد کسی اونارو ببینه. اما باید چیکار میکرد؟ اونا زخمایی بودن که خودش روی بدن جیمین گذاشته بود و نمیخواست الان بحثشو پیش بکشه نه حالا که همه چی کم کم داشت فراموش میشد. یا اینکه حداقل خودش این فکرو میکرد!
برای همین با کمی تردید از روش بلند شد و کنارش روی تخت نشست. دستشو به لباس خودش برد و درش آورد و جیمین با دیدن صحنه ی روبروش شوکه شد!
روی کمر یونگی پر از خط و ردهای قرمز کمرنگ و پررنگ بود درست مثل سینه ی خودش و حتی شدیدتر. جیمین به حالت نشسته درومد و کنار یونگی نشست و به کمرش نگاه کرد. یونگی بعد از چند دقیقه سکوت تصمیم گرفت چیزی رو برام جیمین تعریف کنه
- چندسال پیش که فاکس رو تشکیل دادم بجز پول هیچی نداشتم و نیاز به پشتوانه داشتم. کسایی که بتونن.... کاری کنن فاکس دیده بشه و برام وسیله و ماشین جور کنن. برای همین مجبور به همکاری با مافیا شدم. یه گروه بودن مثل گروه هانتر ولی عوضی تر و قدرتمندتر. اون زمان نوجوان بودم و حالیم نبود دارم وارد چه راهی میشم. سر چندتا ماشین غیرقانونی که از مرز برام رد کردن پول زیادی بهشون بدهکار شدم که طول میکشید تا بتونم جورش کنم چون شرکت بابامم تازه بهم رسیده بود و هنوز سود دهی خوبی نداشت. ازشون وقت خواستم ولی اونا گوششون بدهکار نبود و بعد از کلی تهدید چندباری از دستشون فرار کردم ولی بالاخره منو گرفتن و یک ماه تمام زندانیشون بودم..... هرکس هرچندبار که میخواست منو شلاق میزد و..... صدجور شکنجه مختلف روم انجام میدادن. دوش آب یخ ، آب جوش ، برق گرفتگی ، خفگی و خیلی چیزای دیگه..... اونا همشون روانی بودن.... شاید هیچکس نفهمه رسیدن فاکس به اینجا چقدر برام گرون تموم شده!

Dark Race 🔞 (yoonmin) Where stories live. Discover now