part 63

984 157 136
                                    

یونگی و جیمین بعد از خوردن ناهار به اتاقشون برگشتن تا برای رفتن به عروسی آماده شن
- لباس چی آوردی؟
+ همونی که رفتیم برای مهمونی آمریکا باهم خریدیم. وقت نداشتم برم خرید جدید.
- خوبه. چون منم همونو آوردم.

هردو آروم آروم لباس هاشونو پوشیدن. یونگی کنار پنجره وایساده بود و داشت با یقیه ی لباسش بازی میکرد. جیمین جلو رفت و یقه ی لباسشو گرفت و مرتبش کرد
+ یونگی چیزی شده؟ سر میزم ساکت بودی.
- نه خوبم.
+ به من نگاه کن.

دستشو زیر چونش گرفت و بالا آورد
+ دیگه با جونگ کوک بحث نکردی چیزی بهت گفته؟
- من که بچه نیستم جیمین.
+ من میشناسمش. گاهی وقتا با حرفاش آدمو میسوزونه.... اگه چیزی گفته فراموشش کن باشه؟

یونگی لبخندی زد و بغلش کرد
- هرچی هم بگه نمیتونه تورو ازم بگیره پس بیخیالش.

عقب اومد و لبخندی زد
- خوشتیپ شدی... بریم؟
+ بریم.

باهم دیگه پایین رفتن. بقیه زودتر رفته بودن. اوناهم سوار ماشین شدن و به سمت تالار به راه افتادن.

.
.

وقتی رسیدن و وارد شدن با فضای زیبایی روبرو شدن. یهو یه نفر از پشت دوتاییشونو بغل کرد
= بچه هااااااا.....
+ باشه باشه تهیونگ ول کن.
= یه نگاه به کنار اون گلا بندازین. فقط ضایع نکنین.

نگاهی انداختن و سویونگ براشون دست تکون داد
- پس راضیش کردی بیاد آره؟
/ رئیس جونم به لطف تو زندگیم گلستان شده.
- خوبه برات خوشحالم.

هرسه باهم رفتن و پشت میزی نشستن

Ops! Esta imagem não segue as nossas directrizes de conteúdo. Para continuares a publicar, por favor, remova-a ou carrega uma imagem diferente.

هرسه باهم رفتن و پشت میزی نشستن. چند دقیقه بعد سویونگ هم بهشون اضافه شد.
مهمونا یکی پس از دیگری وارد سالن میشدن و مینشستن. بعد از ظهر بود و کم کم باید مراسم سوگند و امضا شروع میشد.
یونگی خم شد و توی گوش جیمین گفت
- آخرش نفهمیدیم قضیه عروس چی بود.
+ دختر همسایمون بوده.
- همون کلیشه ی همیشگی.
+ آره. دقیقا مثل تو فیلما باهم بزرگ شدن. در اصل دوست منم هست. اسمش هیجینه.

برقای سالن خاموش شدن و همه بلند شدن و ایستادن. عروس و داماد دست در دست هم وارد سالن شدن.
بعد از اینکه قدم زنان به انتهای سالن رسیدن مردم نشستن و اونا به خوندن عهدنامشون ادامه دادن.

Dark Race 🔞 (yoonmin) Onde as histórias ganham vida. Descobre agora