part 33

1.1K 126 63
                                    

ساعت چهار صبح بود. یونگی توی تختش خوابیده بود که یهو گوشیش زنگ خورد.
صدا اونقدر ادامه داشت که بالاخره مجبور شد جواب بده. دستشو جلو برد و از روی میز کنار تختش گوشیشو گرفت و بدون باز کردن چشماش جواب داد. با حالتی خواب آلود گفت
- الوووو.... چیه؟
+ منم میخوام شرکت کنم!
- ها؟ تو کی هستی؟
+ یه نگاه به اون شماره لعنتیه روی گوشیت بنداز.

یونگی گوشیشو مقابلش گرفت تا شماره رو ببینه. نور گوشی توی اون تاریکی باعث شد چشماشو دوباره ببنده
- نابغه تویی؟... وایسا ببینم ساعت چنده؟.... چهار؟.... اه... میدونی چقدر طول کشید خوابم ببره؟
+ گفتم منم میخوام شرکت کنم؟
- کجا؟
+ توی مسابقه ی دوهزار!
- چی؟ دیوونه ای چیزی هستی؟ الان این ساعت زنگ زدی اینو بگی؟
+ به هرحال که باید یک ساعت دیگه بیدار شی بری سر تمیرن پس غر نزن!.... منم میخوام شرکت کنم و باید تایید کنی!
- بزار بعدا حرف بزنیم.
+ نه همین الان.
- آخه ای خداااا..... باشه. میخوای شرکت کنی باشه. ولی باید به اندازه بچه های دیگه تلاش کنی تا انتخابت کنم. البته باید میکردی الان دیگه فقط یه هفته مونده.
+ نه من تلاش میکنم ولی باید منو صد در صد انتخاب کنی.
- حالا چی شده یهو حوس مسابقه کردی؟ تا دیروز که میخواستی ببوسی بزاری کنار حالا از من میخوای کسی که اصلا آماده نیست رو واسه بزرگترین مسابقه ی سال انتخاب کنم؟
+ آره. به هرحال که پولشو من دارم میدم
- ولی انتخابش با منه.
+ با من لج نکن.
- دلیلت چیه؟
+ به خودم مربوطه.
- نشد دیگه باید بگی.
+ تو فکر کن پشیمون شدم و میخوام برگردم.
- راه نداره جیمین تو آماده نیستی. یه هفته مونده مسابقه.
+ آماده میشم. ببین خودتم میدونی که مسابقه ی عادی ای نیست و هرکسی نمیتونه برنده بشه حتی اگه راننده خوبی باشه. چیزای دیگه هم دخیلن و مطمئن باش من خیلی بیشتر از یه راننده به دردت میخورم و میتونم کاری کنم که حداقل ماشینت سالم مسیرو طی کنه.
- چی؟ منظورت اینه میخوای همراه من باشی؟
+ آره چون متاسفانه شانس بردت بالاست و منم میخوام بالاترین ریسکو انجام بدم و توی ماشین برنده باشم.
- با حضور تو که شانسم نصف میشه.
+ احمق نباش. من میتونم نقش دونفرو بازی کنم. مهندس و راننده پس....
- نه!
+ همین که گفتم! اگه قبول نکنی مسابقه بی مسابقه!

و گوشی رو روی یونگی قطع کرد. یونگی کمی به گوشیش زل زد
- عجب گیری افتادم.... ای بابا.

و بعد تصمیم گرفت به خوابش برگرده. اما همون لحظه آلارم گوشیش به صدا دراومد
- اههههه.... اه

از جاش بلند شد. سریع دوش گرفت. کمی نون ست سبک خورد و به سمت در رفت. درو باز کرد و توی حیاط خونش با جیمین روبرو شد!
- تو اینجا چیکار میکنی؟
+ منم باهات میام تمرین!
- تمرین؟ تو از کجا...
+ میدونم. نامجون توی حرفاش لو داد که این هفته های آخرو هر روز صبح زود میری جاده ی نیمه کاره ی خارج شهر و تمرین میکنی و بعدشم میری باشگاه و البته رژیم سختی هم گرفتی!
- عالی شد. چیزی هست لو نداده باشه؟
+ به هرحال میدونستم یه چیزی زیر سرته. این ماه تو هیچ مسابقه ای شرکت نکردی و خیلی هم کم سر میزنی به پیست... پس تمام تمرکزتو گذاشتی روی اون مسابقه آره؟
- بله و جنابعالی هم با انداختن خودت وسط ماجرا داری کاری میکنی تمام زحمت هام بر باد بره.
+ من که گفتم میتونم.....
- آره آره هنوز فریادات توی گوشمه ولی من بیشتر از یه مهندس به یه راننده ی مطمئن نیاز دارم که بتونه چندساعت به جام رانندگی کنه.
+ منم بلدم رانندگی کنم اسکل
- د آخه اگه یهو مشکلی پیش بیاد یا پلیسا بیفتن دنبالمون یا جاده بد بشه من نمیتونم بهت اعتماد کنم. تو تجربت کمه.
+ همین که گفتم. منم میام یا بیخیال همه چی شو.

Dark Race 🔞 (yoonmin) जहाँ कहानियाँ रहती हैं। अभी खोजें