part 59

1.3K 169 301
                                    

سه روز بعد

همه ی اعضا همچنان توی ویلا بودن و به سئول برنگشته بودن. تعدادشون کم شده بود و باهم صمیمی تر شده بودن اما مشخص بود اتفاقاتی که افتاده یکم تاثیر گذار بوده.
تقریبا هوا تاریک شده بود. یونگی کنار استخر نشسته بود و پاهاشو توی آب گذاشته بود و به نامجون و لیسا که داشتن باهم آب بازی میکردن و خوش میگذروندن نگاه میکرد.
تهیونگ دوتا نوشیدنی توی دستش گرفت و اومد و کنار یونگی نشست و یکی از نوشیدنی هارو به دستش داد
- ممنون
/ جیمین هنوز زنگ نزده؟
- صبح بهم گفت درگیر کاریه خودش زنگ میزنه ولی هنوز خبری نیست.
/ تو زیادی قیافت تو همه. میخوای برگردیم سئول؟
- نه. میخوام به جیمین فضا بدم. مطمئنم اگه مهم نبود هیچوقت اصرار به رفتن نمیکرد.
/ رابطه ی خوبی دارید.
- به آسونی به دست نیومده.
/ صد در صد. تو یه اسطوره ای. بودن با جیمین آسون نیست.
- تو چی؟ تاحالا ازت نپرسیدم. کسی تو زندگیت نیست؟
/ خب.....
- پس هست.
/ راستش رابطمون هنوز درحدی پیش نرفته که بخوام دربارش حرف بزنم. و ترجیح میدم جیمین فعلا ندونه چون کلی سوال پیچم میکنه.
- بهش نمیگم. خودت هر وقت آماده بودی بگو.

نامجون و لیسا دستاشون به سمت اونا دراز کردن و آب روشون پاشیدن.
- هی هی....

نامجون گفت
= بیاید تو آب دیگه. یک ساعته چی میگید؟
- حوصله ندارم. شما راحت باشید. من میرم غذا سفارش بدم.

یونگی بلند شد و به داخل رفت. جین پشت میز نشسته بود
- هی جین شام پیتزا سفارش بدم یا غذای کره ای؟
/ پیتزا خوبه.... راستی یونگی من فردا برمیگردم کره.
- چرا؟
/ یکسری کارای تحویل سفارش ریخته سرم که باید حضوری برم.
- باشه.

گوشیشو برداشت و غذا سفارش داد و با جین سرگرم گفتگو شد تا غذاها برسن.
غذاهارو تحویل گرفتن و روی میز چیدن و هرکس میومد کمی میخورد و میرفت.
یونگی هم کمی خورد و به اتاقش رفت و روی تخت دراز کشید.
این سه روز و با نبودن جیمین اصلا خوش نگذشته بود. دیگه انگار واقعا به حضورش اعتیاد پیدا کرده بود. گوشیشو برداشت و خودش به جیمین زنگ خورد. گوشی چندتا بوق خورد و بالاخره جیمین جواب داد
+ الو یونگی. ببخشید یادم رفت بهت زنگ بزنم.
- اشکال نداره. پیداش کردی؟
+ کل این سه روز جوابمو نداده و توی سئولم نبود. منم چندتا از کارامو انجام دادم و امروز شماره یکی از دوستای هم محله ایشو پیدا کردم و حدسم درست بود. برگشته شهرشون. الانم دارم میرم اونجا.
- پس یعنی سئول نیستی؟ میخواستم فردا برگردم.
+ نه ولی زود برمیگردم. تو خوش بگذرون.
- بدون تو نمیشه. از همیشه افسرده ترم. دلم برات تنگ شده.
+ یونگی لوس نشو. من همش سه روزه ندیدمت. کلی هم که تلفنی و تصویری حرف زدیم.
- با اینحال تنگ شده....
+ باشه باشه. قول میدم زود برگردم.
- جیمین....
+ جانم؟
- یه قول بهم بده... که فقط مال من بمونی!
+ یونگی حالت خوبه؟ چت شده؟
- خب چیکار کنم. تو همین الان داری میری پیش کسی که بهت علاقه داره مثل من.... اونوقت انتظار داری نگران نباشم؟
+ ولی مثل اینکه یه چیزی رو فراموش کردی.
- چیرو؟
+ درسته که اون منو دوست داره ولی من که دوسش ندارم!..... من تورو دوست دارم!!!

Dark Race 🔞 (yoonmin) Where stories live. Discover now