💞60. نوتلا🌰

1.3K 129 30
                                    

Jhope pov:

_یااا! دیوونه شدی؟! منو آوردی پشت بوم؟!

عصبانی منو روی زمین انداخت.
_یااا! بزار برگردم! اگه جین دوباره سر بزنه و بفهمه شیفت نیستم منو به فاک میده!
درحالیکه لباساشو درمی‌آورد، گفت: هیونگ عزیزت واسه به فاک دادنت باید توی صف بایسته!
و منو یهویی زیر خودش کشید و زانوش روی دیکم قرار گرفت.
_آه....نکن! چان! اذیت نکن...

_دکتر... دوست دارم امشب اونقدر خوش بگذرونی که دیگه پورن دیدن یادت بره!
و درست صدای رعد و برق به گوشم رسید.
_بارونه؟! بیا برگردیم داخل چان! اینقدر بچه بازی درنیار!

ولی خودم خوب میدونستم گوشش بدهکار این حرفا نیست! جروبحث باهاش فایده‌ای نداشت.
عقب رفتم و خیز برداشتم که به سمت در پشت بوم برم، ولی از پشت منو گرفت و گفت: کجا با این عجله دکتر؟!
_بزار برم!
منو محکم توی بغلش کشید، همچنان که توی چشمام زل بود، دستشو از روی شلوار، به دیکم فشار داد.
_آه...نکن چان!
بیخیال زمزمه کرد: هوا عالیه! مگه نه دکتر؟! واسه همین اینقدر هارد شدی...
_یااا! بالاخره از دستت فرار میکنم بنگ چانِ زورگو!

_تلاشتو بکن دکتر! اما اگه گیرت بندازم، مطمئن باش یه ضرب فرو میکنم داخل سوراخ خوشگلت!
هرچقدر هم تقلّا می‌کردم از بین بازوهاش بیام بیرون، باز هم زورم بهش نمی‌رسید.

******

همچنان که روی زانوهام ایستاد بودم، از پشت یه ضرب داخلم کوبید.
_آههه...آخ...
بازوهامو محکم گرفته بود، نم نمِ بارون، چند دقیقه پیش شروع شده بود و حالا بارش حسابی شدت گرفته بود.
کم کم داشتیم خیس می‌شدیم؛ اما برای اون هیچی مهم نبود‌.
_آههه...چان...من...
و کامم با شدت بیرون پاشید.
_آههه....
منو سمت خودش برگردوند، درحالیکه پاهامو دور کمرش حلقه کرده بودم، عضوشو داخلم حرکت می‌داد.
از وقتی منو زوری آورده بود اینجا، حتی یه لحظه هم ولم نکرده بود، یه وقتایی تعجب میگردم این حجم از شهوت دقیقا از کجاش میاد؟!

زمان میگذشت؛ زیر بارون خیس آب شده بودیم و قطرات بارون از روی عضلات شکمش به پایین می‌چکید.
هیکلش واقعا جذاب بود، هرچند پدر منو درآورده بود! رابطه‌ با چان چیزی نبود که ازش بدم بیاد، اما مطمئنا چیزی هم نبود که بزاره انرژی برام باقی بمونه!

****

و چند دقیقه بعد، اونقدر از پایین داخلم کوبید تا ارضا شد.
_آهه...آه...
وقتی عضوشو خارج کرد، از شدت بی‌حسیِ پاهام حتی نمیتونستم صاف بشینم. نمیدونستم دقیقا چندبار ارضا شدم یا چندساعته که این بالاییم!
_آه...آخ...
نیشخندی زد وگفت: پاهاتو باز نگه‌داشتی چون هنوزم میخوای؟
_یااا...حتی جون ندارم باهات دعوا کنم!!! عوضی!
_هنوز با نصف عوضی‌بازی‌های من حتی مواجه هم نشدی دکتر!!
_یاااا!
و عصبانی، درحالیکه به سختی روی پاهام بند بودم، خواستم سمت در پشت بوم برم، اما درست قبل از اینکه دستم به دستگیر برسه، از پشت منو عقب کشید و روی زمین خوابوند.

🫂Encounter✨️KookVWhere stories live. Discover now