⛓️30. زندانی‌ها🔒

1.5K 120 28
                                    

Jhope pov:

دزدکی به این‌طرف و اون‌طرف سرک کشیدم؛ کل روز خواب بودم و اگه جین منو گیر مینداخت تیکه بزرگم، گوشم بود!
وقتی بیدار شدم 143تا میس کال ازش رو گوشیم بود!

_اَه! همه اش تقصیر چانه!
و با ناله پامو کوبیدم زمین.

چند دقیقه بعد توی لابی خبری ازش نبود، حتما الان شیفت نیست!
نفس راحتی کشیدم و صاف وایسادم.
یهو از پشت دستی روی شونه‌ام افتاد.
_به به! کارگر زحمتکش معدن‌های بوسان! به سلامتی تشریف فرما شدین!
و برق از ستون فقراتم عبور کرد.
_هیونگ! بخدا...توضیح میدم! جون تو خسته بودم! اصن تو فکرشم یه آزمایشی چیزی بدم! میدونی؟ ویتامین و اینا‌!

چشاشو چرخوند و گفت: ویتامین و اینا؟

با ترس سرمو تندتند تکون دادم.
_هوسوکا! فقط نفهمم چه خبره! به نفع کون گشادته که نفهمم!
و یهو تلفن قرمز رنگ به صدا در اومد که جین به سمتش رفت.
_....چی؟...معلومه چی میگی زن؟!!! یااااا! بیمارستان ما که جای اینکارا نیست!!! یاااا! زنیکه گاو جوابمو بده!
و یهو گوشیو کوبید.
_هیونگ باز چی شده؟!
_هوسوکا آخرش تمام آدمای این شهر رو به رگبار میبندم خودمو هم دم لابی بیمارستان دار میزنم.
تهیونگ همزمان وارد شد و گفت: چیزی شده؟!!

_زنیکه خل وضع میگه قراره چندتا زندانی رده‌بالا بیارن اینجا واسه معاینه ماهیانه! گفت همیشه بیمارستان شهر کناری میرفتن اما الان درحال تعمیرات داخلیه، واسه همین ماشین زندانیا قراره بیاد اینجا!

تهیونگ گفت: ما اینجا فقط یه نگهبان داریم! اگه زندانی‌های خطرناکی باشن، باید حداقل چندتا نگهبان و سرباز باشه!

یهو گفتم: اما هیونگ میدونی که درخواست محافظت فقط با مجوز رئیس بیمارستان گرفته میشه! رییس پارک خیلی وقته اینجا نیومده! کلا غیب شده! اگه سرخود از سربازها استفاده کنیم برای محافظت و نگهبانی، بعدش علوم پزشکی و وزارت بهداشت یقه‌امونو میگیره! این دفعه ماجرا با تبعیدمون تموم نمیشه! رسما مجوزمونو باطل میکنن اخراج میشیم!

جین گفت: خودمون سه تایی با یه نگهبان چطور میتونیم از پس زندانی‌های رده بالا بربیایم؟! این مدل زندانیا یا قاتلن، یا متجاوز! یا قاچاقچی! پارک معلوم نیست کدوم گوریه هر روز بهش زنگ میزنم اما اصلا در دسترس نیست یا کلا گوشیش خاموشه!

تهیونگ که تمام مدت سرشو پایین گرفته بود گفت: بچه ها... من میدونم چرا رئیس پارک دیگه نمیاد.

متعجب بهش نگاه کردیم.

پرسیدم: چرا؟! تو از کجا خبر داری؟ اصن چه ربطی به تو داره؟!
جین بی‌حوصله گفت: آره بابا! این نکبت همیشه استاد پیچوندن بود!
_نه...راستش...یهویی اومده بود واحدم...خواستم از دستش فرار کنم، جونگکوک متوجه شده بود و اومد کمکم،... کتکش زد و اونم در رفت...

🫂Encounter✨️KookVWhere stories live. Discover now