🫂23. قلبم❤️

1.6K 144 47
                                    

Taehyung pov:

وقتی بیدار شدم، دیدم جونگکوک سرشو روی تختم گذاشته و خوابش برده.
دستمو توی دستش نگه داشته بود؛ لرزشم کاملا برطرف شده بود.
سرشو کمی تکون داد و متوجه شد که بیدار شدم.
_تهیونگا؟ خوبی؟؟ بخاطر دارو گیج بودی...تا دکتر جانگ زنگ زد خودمو رسوندم...ببخش دیشب نبودم پیشت!
_چیزی نیست...خوبم.

من باید محکم ردش میکردم.
باید میزاشتم که بره؛ من عاشقش بودم اما اون... مال من نبود.
_جونگکوکا! بهتره برگردی پایگاه... من خوبم!
_نه! پیشت میمونم! تهیونگا...من...میخوام راجع به احساسم بهت بگم...من...
یهو گفتم: بهش...فکر نکن...
اخم کرد و گفت: چی؟!
_بهش فکر نکن!
و دستمو از زیر دستش کشیدم و از روی تخت بلند شدم که برم.
_تهیونگا...من مطمئنم که دیشب تو هم منو بوسیدی!
_هیچی بین ما نیست! اون بوسه هم...خب پیش اومد فقط!
و به طرف لابی رفتم.
_پیش اومد فقط؟ هیچی بینمون نیست؟! تهیونگا تو باید تاحالا میفهمیدی که ازت خوشم اومده، یا حتی بیشتر از اون! عاشقت شدم! اونوقت میگی پیش اومده؟ چرا بین من و خودت دیوار میکشی؟ چرا نمیزاری بهت برسم؟ چرا اینقدر منو از خودت دور میکنی؟‌...

یهو برگشتم سمتش و داد زدم: چرا اجازه بدم آدما نزدیکم بشن؟ وقتی قراره تهش دور بشن؟ چرا باید وقتمونو بخاطر همدیگه تلف کنیم؟ میخوام تنها زندگی کنم و تنها بمیرم، تنهایی از خودم محافظت کنم‌‌.‌‌.. مطمئن بشم که آسیبی نمیبینم! من مشکل دارم...نمیتونم باهات باشم جئون جونگکوک!

_تو از این می‌ترسی که ول کنم برم؟ پس بزار خیالتو راحت کنم من قرار نیست جایی برم و نمیزارم تو هم هیچ جایی بری! من اونقدر توی زندگیت میمونم تا وقتی مُردی و روحت ترکت کرد، یادش بمونه که من تا آخر موندم. من با زندگیم بهت ثابت میکنم که هیچوقت ترکت نمیکنم کیم تهیونگ! نه حالا و نه هیچ وقت دیگه‌ای! هزاران برابر اونایی که ولت کردن کنارت میمونم تا بفهمی ارزش نگه داشته شدنو داری! ارزش عشقو داری! ارزش عشق منو داری!

_من...هیچ حرفی ندارم...
و درحالیکه اشکامو پاک میکردم به طرف خوابگاه رفتم‌.
حالم از خودم بهم میخورد، از ضعیف بودنم، از بی‌عرضه بودنم، از همه چیزم...کل وجود من یه فاجعه بود؛ یه پروژه شکست خورده و رها شده...
چرا به دنیا اومده بودم، وقتی حتی نمیتونستم زندگی کنم؟ بهتر نبود مرده متولد شم؟ به هرحال که از اولشم کسی منو نمیخواست.

Jin pov:

وقتی در زدن فوری هوسوک پرید بازش کرد.
تهیونگ گریون توی چارچوب در ایستاده بود.
_تهیونگا؟ چی شده؟ هیونگ دیدی گفتم بدتر میشه؟!

_خفه بینیم! برو یه چیکه آب بیار بده بهش.
و تهیونگ به طرفم دوید و خودشو توی بغلم انداخت.
گفتم: تهیونگا...هیچی نیست خب؟ خوب میشی...بگو ببینم چی شده؟ جونگکوک چیزی گفته؟؟ من تنهاتون گذاشتم چون حس کردم باید حرف بزنین... اگه کاریت کرده بگو خودم کون خودش و نامجونو میزارم!
تهیونگ همزمان که هق‌هق میکرد گفت: با جونگکوک دعوام شد...چون که...هق... نمیتونستم قبول کنم رابطه‌امونو!
_یاااا! تو که این مدت باهاش دوست بودی، به نظرت آدم بدی بود؟
_نه... خوب بود.
اشکاشو پاک کردم و بهش گفتم: پس چرا نمیخوای یه فرصتی بدی تا ببینی رابطه‌ات به کجا میرسه؟ یکم تلاش کن تا چیزی که بینتونه عمیقتر بشه! اینقدر از آدما فرار نکن تهیونگا! تا کی میخوای اینطوری باشی؟ مگه دوستش نداری؟

🫂Encounter✨️KookVTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang