💘40. نگاه اول🫂

1.4K 120 45
                                    

Jungkook pov:

صبح که بیدار شدم، نور خورشید پوست لطیفشو روشن‌تر کرده بود. انگشتمو روی گودی کمر برهنه‌اش کشیدم و نوازشش کردم. اینکه یه الهه زیبایی روی تختم، سرشو روی بالشتم گذاشته، هربار شگفت‌زده‌ام میکرد.
موهای پریشونش رو آروم کنار زدم، از وقتی باهاش رابطه داشتم، دیگه شب‌ها توی خواب نمیپرید، کابوس نمیدید و راحت تا صبح توی بغلم جمع میشد.
از تمام دنیا من فقط همینو میخواستم؛ که کیم تهیونگ تا ابد به من تکیه کنه، بزاره ازش محافظت کنم، مال من باشه و جایی نره.
خم شدم و کمرشو بوسیدم، لبمو روی انحنای کمرش حرکت میدادم و بوسه‌های ریز میزاشتم.
_کوکی...
_هومم؟
و بوسه‌هامو تا پشت گردنش ادامه دادم.
خنده‌ریزی کرد و گفت: نکن...قلقلکم میاد!
بینیمو به شونه‌اش مالیدم و گفتم: خوب خوابیدی عشقم؟
_آره...چون تو پیشمی همیشه خوب میخوابم.
سرمو جلو بردم و لبخندشو بوسیدم.
_صبحونه چی میخوری؟
سرشو برگردوند، با نیشخند شیطانیِ بانمکش گفت: هرچی بخوام؟
سرمو تکون دادم و گفتم: اوهوم...چی هوس کردی بخوری؟!
یهو پرید روم و روی شکمم نشست.
انگشت اشاره‌اشو وسط سینه‌ام گذاشت و جواب داد: تو!
خم شد و لبمو آروم بوسید، زبونشو بین لب‌هام میکشید و لبمو بازی میداد.
دستمو دور کمر ظریفش حلقه کردم و به بدنم چسبوندمش، عضومون روی هم قرار گرفته بود. میتونستم خیسی پریکامشو روی دیکم حس کنم، بعد از کمی ماساژ دادن عضوش، لبمو گاز گرفت و سراغ گردنم رفت، نرم لب‌هاشو روی پوستم حرکت میداد و زبون میزد.
سرم داغ شده بود و انگار داشتم آتیش میگرفتم.
نیپلمو می‌مکید و با اون یکی ور میرفت، گاهی گاز میگرفت و ناله‌ام دراومده بود.
لیس محکمی به نوکش زد.
_آهه...تهیونگا... دیوونه‌ام کردی...
عضلات شکممو با زبون کوچیکش لیس زد و پایین‌تر رفت.
قلبم توی سینه‌ام بدجوری میکوبید.
کلاهک عضومو بوسید و زبون زد، کم‌کم همه‌اشو توی دهنش فرستاد و با زبونش روی بالزهام بازی می‌کرد.
_آهه...آه... ته...
لب‌هاشو دور دیکم محکمتر حلقه کرد و بعد از چند دقیقه عقب جلو کردن، حس کردم نزدیکم.
_آهه...تهیونگا...من...آه...
خواستم آروم سرشو عقب بزنم که دستاشو توی دستم انداخت، و انگشتاشو دور انگشتام حلقه کرد و بی‌توجه به من، فقط به خوردن ادامه داد.
_آهه...ته...
و کامم جوری بیرون پاشید که گوشه دهنش هم خیس شد.
_آههه...عزیزم چرا...
لیس محکمی زیر دیکم زد و با لوندی گفت: خودت گفتی هرچی بخوام میدی بخورم...
بهش نزدیک‌تر شدم و با گوشه انگشتم قطره کام گوشه لبشو پاک کردم، تا خواستم دستمو عقب ببرم، مچ دستمو گرفت.
انگشتمو به لب‌هاش نزدیک کرد و زبونشو روش کشید.
حتی دیدن این صحنه باعث شد وا بدم.
من کاملا مقابل این پری‌دریایی خلع سلاح بودم، اون منو هیپنوتیزم میکرد تا فقط به اون نگاه کنم و بند‌بندِ وجودم، توی هر راهی که اون میخواد حرکت کنه.
همینطور که مشغول خوردن انگشتم بود، انگشت‌های بعدیمو هم توی دهنش فرستاد. من فقط بی‌اختیار اجازه میدادم هرجور دوست داره پیش بره.
_خیلی...زیبایی...
نیشخندی زد و چهارتا انگشتمو توی دهنش کشید.
اونقدر با زبونش خیسشون کرد که بزاق گرمش از بند انگشتام چکه میکرد.
کمی عقب رفت و دستمو سمت ورودیش برد.
با نگاه گیرا و قشنگش منتظر موند تا دستمو بین پاهای لطیفش سُر دادم.
_عشقم اول صبحه یکم دردت میاد...
دستاشو روی بازوهام گذاشت و گفت: من بهت اعتماد دارم، تو هیچوقت بهم درد نمیدی! تنها کسی هستی که اینکارو نمیکنی جونگکوکا...

🫂Encounter✨️KookVWhere stories live. Discover now