✨️7. رگ‌های گرم🔥

2.3K 213 77
                                    

Jhope pov:

از امروز صبح انگار همه چیز آروم پیش میرفت. هوا آفتابی بود و نسیم ملایمی می وزید؛ آجوشی نگهبان برامون جینسینگ وحشی آورده بود و جین هیونگ داشت درباره نحوه استفاده اش ایده میداد.
_به نظرم خشکش کنیم، جوشونده اش هم شنیدم خیلی خوبه!
همزمان که جینسینگ های قرمز رو توی ظرف میزاشتم گفتم: هیونگ بزار بعدا از مامانم بپرسم، یادمه یه بار گفت اگه ازش درست استفاده نکنیم خاصیتش به بدنمون نمیرسه!
_جدی؟! پس حتما بپرس!

_میبینم که خوب با محیط جور شدید!
و هردو به طرف صدای رئیس پارک برگشتیم.
جین دست به سینه با لحنی طلبکارانه گفت:
_ به به دکتر پارک! منّت سر ما گذاشتین، از تخت شاهنشاهی اومدید پایین و سری به ما رعیت های دون مایه زدید! میشه بپرسم دقیقا توی چه قبرستونی مشغول خدمتگذاری بودید که نیومدید اینجا؟! می‌فهمی توی این چند روز چقدر بلا سر ما اومده؟

_اوه...جین! هنوزم مثل قدیما خشنی! سخت نگیر! نظامیا همیشه دردسرای خودشونو دارن! نمیخواد خیلی جدی بگیریشون!
_اون پیر کفتار اگه میمرد هوبه هامو تیربارون میکردن! اونوقت میگی جدی نگیرمشون؟! ما اینجا حتی یه هوشبر ساده هم نداریم! اتاق عمل نیست، توی اتاق احیا ملت رو جراحی میکنیم! میفهمی چقدر عوارض میتونه داشته باشه؟! البته که نمیفهمی! چون هیچوقت درس نخوندی!!!
و با عصبانیت از لابی خارج شد.

من میدونستم جین چقدر ناراحته، واقعا هم حق داشت.
اون کسی بود که رسما توی بیمارستان زندگی می‌کرد.
خانواده‌اش بخاطر گی بودنش طردش کرده بودند، والدین کمال‌گرای پزشکش، هرگز نمیتونستن تحمل کنن پسرشون گی شده! تمام مدت برای راضی کردنشون تلاش کرده بود، اما در نهایت وقتی فهمیدن اون گی هست از چشمشون افتاد! اون تمام زندگیشو وقف راضی کردن والدینش کرده بود، ولی آخرش، پسری که باهاش رابطه داشت، بهش خیانت کرد و بعد که جین باهاش به هم زد، از روی لجبازی به خانواده سختگیرش گفت که پسرشون گی شده و عکسای خودش و جین رو بهشون نشون داده بود... جین هیونگ حتی نتونست توضیح بده، حتی نزاشتن از خودش دفاع کنه. خیلی راحت از خونه پرتش کردن بیرون و گفتن اگه درمان نشه حق نداره به خانواده کیم برگرده.
اینطوری شد که اومد خوابگاه دانشجوییِ ما!
و از اینجا داستان ما سه نفر شروع شد؛ دنیا ما رو نمیشناخت و کسی جز خودمون نتونست درکمون کنه، اما حالا بعد از اون همه تلاش، باز اینجاییم؛ نقطه صفر مرزی! بدون امکانات، بدون کمک و مشکلاتمون هر روز بیشتر میشن...
جین واقعا هم حق داره عصبانی بشه.

****

Taehyung pov:

دیشب تونستم بخوابم! البته اگه رویایی که نزدیکی‌های صبح دوباره مهمون مغزم شده‌ بود رو نادیده میگرفتم!
این بار چیزی از خواب یادم نمیومد، نفهمیدم چه اتفاقی افتاد ولی تنها چیزی که توی ذهنم باقی مونده بود، چهره جئون جونگکوک بود! حتی با وجود اینکه محتوای خوابمو فراموش کرده بودم، چهره به جا مونده از جئون جونگکوک با کیفیت فول اچ دی جلوی چشمام رژه میرفت!
نمیدونستم چه مرگم شده و بدتر از همه اینا، میل درونیم بود که انگار خوشش اومده بود مدام اونو ببینه، این بخش از وجودمو نمیدونستم چیکارش کنم!
درحالیکه توی کله‌ام با خودم کلنجار میرفتم، کمی قهوه توی لیوان ریختم و فقط آرزو کردم امروز به خیر بگذره!
_چیزی شده؟
و یهو سرمو بالا گرفتم.
جئون جونگکوک رو به روم ایستاده بود که باعث شد یهو قهوه توی گلوم بپره‌.
_هی دکتر خوبی؟!
پشت هم سرفه کردم و آهسته به کمرم ضربه زد.
_آروم نفس بکش، خوبی؟
_اوه...ممنون...خوبم مشکلی...نیست...

🫂Encounter✨️KookVWhere stories live. Discover now