💘25. خمار🤤

1.8K 133 33
                                    

Jin pov:

_الو! نامجونا؟!....کجایی که هندسامتو کشتن!!
نامجون هول کرد و نگران پرسید: چیه؟ چی شده؟
_نامجونا این چاقالوهای مافیا اومدن! من و جیمین توی اتاقیم، تهیونگ گفت زودتر ردشون میکنه، در قفله اما میترسم یهو یکیشون زوری بیاد داخل اتاق، اگه بفهمن جیمین ارتشیه چی؟!
_جین! تو فقط آروم بمون! من فورا خودمو میرسونم اونجا!
و یهو سایه یه جفت پا پشت در ظاهر شد؛ سریع گوشی رو قطع کردم و بی‌صدا به در خیره شدم.
ناگهان دستگیره در کشیده شد، اما چون نتونست بازش کنه، بیخیال شد و رفت.
صدای آجوشی رو شنیدم که بهشون گفت: اونجا انباریه چون موش داره درشو بستن!
وقتی گورشو گم کرد با جیمین، نفس راحتی کشیدیم.

****

Namjoon pov:

باعجله به یونگی زنگ زدم.
_یونگی...مافیا سروکله‌اشون توی بیمارستان پیدا شده! باید فوری خودمونو برسونیم اونجا!
و به همراه چان سوار ماشین شدیم و راه افتادیم.
گزارش بازرسی ماشین نشون داد ترمز ماشین از قصد دستکاری شده، و اثر انگشت نیمه‌نصفه‌ای باقیمونده بود که برای تشخیص هویت فرستاده بودیم مرکز.

بین راه جونگکوک از سالن تمرین افسرها برمیگشت که چان با دیدنش سریع زد رو ترمز.
_هیونگ! داشتم میومدم پیشت! یکی از افسرا گفت شنیده کلاب کارپه دیم درگیری بوده...
_آره! الانم خراب شدن توی بیمارستان!
یهو گفت: چییی؟!
و فوری پرید داخل ماشین.
چان با سرعت زیادی میروند که هر لحظه میتونستیم تصادف کنیم و بمیریم ولی من فقط میترسیدم که دیر بشه و به جین نرسم!

****

Yoongi pov:

وقتی فهمیدم اون لاشخورا بیمارستانن ترس تمام تنمو گرفت.
وسط جلسه از جا پا شدم.
_یاااا! مین یونگی! مگه نمیبینی مافوقت داره صحبت میکنه؟! با تلفن حرف میزنی؟!! از جونت سیر شدی؟
بی توجه به داد و هوارهای مارمولک، فقط از اتاق زدم بیرون.

_جیمین...فقط نفهمن تو اونجایی!
و سریع سوار ماشین شدم تا خودمو به بیمارستان لعنت شده برسونم.

****

Taehyung pov:

ما تازه تونسته بودیم داس رو بیرون بکشیم، اگرچه اُفت فشار داشت اما زود لایه‌های پاره شده رو بخیه زدیم، ولی هنوز هم ذهنم درگیر اون تیغه چاقو بود؛ مطمئن بودم که نمیتونیم زیاد نگهش داریم، احتمالا حتی همین الان هم وارد شوک شده بود! من دست تنها بودم و هیچ‌جوره نمیخواستم جین هیونگ رو از جلوی چشم اون خلافکارا رد بشه! هرچند تخصص جین هم قلب نبود!
_هوسوکا...وقتی پانسمانش کردی، میبرمش بیرون توی یکی از اتاقا، بعد بهشون میگم شرایط چیه! خب؟
_تهیونگ نکن! هیچی نگو! اگه بفهمن نمیتونیم کاری براش بکنیم میکشنمون!
_ولی شاید اگه با ماشین برسوننش بیمارستان شهر نزدیک...
یهو گفت: تهیونگا! خودتم خوب میدونی که تا اونجا نمیکشه! همین حالاشم کلی دیر شده، اونقدر تیغه فرو رفته که مطمئنم وقتی درش بیاریم از شدت خونریزی میمیره!

🫂Encounter✨️KookVWhere stories live. Discover now