Taehyung pov:
من که فقط داشتم توی محوطه قدم میزدم، مدام منتظر یه خبر از جونگکوک یا بقیه بودم، نزدیکیهای صبح بود و من هنوز نمیدونستم جونگکوک در چه وضعیتیه؛ مدام توی نگرانی دست و پا میزدم که یهدفعه نور چراغ ماشینی از دور توجهمو جلب کرد.
کمی بعد تونستم ماشین یونگی رو از توی تاریکی شب تشخیص بدم که داشت به ساختمون بیمارستان نزدیک میشد.فورا داد زدم:
_بچه هاااا!و خیلی سریع، جین و هوسوک از کافه تریا بیرون پریدند، و جیمین هم درحالیکه گوشه دیوار رو گرفته بود، لنگزنان دنبالشون اومد.
***
Jimin pov:
یونگی با سر و وضعی آشفته، فورا از ماشین پیاده شد و به کمک چان، جونگکوک رو از ماشین بیرون آوردند، آجوشی هم با برانکارد خودشو به ما رسوند.
تهیونگ با دیدن بدن خونی جونگکوک کاملا فرو ریخت!
همونجا زد زیر گریه، که جین گفت:
_تو همینجا بمون تهیونگا! من و هوسوک بهش میرسیم!_نه...منم...باید باشم... چرا اینقدر بدنش سرده؟!
و گریه کنان دنبالشون رفت.رو به آجوشی گفتم:
_شما برید خونه استراحت کنید! فک کنم دیگه همه چی تموم شده باشه...
و یونگی درحالیکه سیگار روشنشو بین انگشتهای زخمیش نگهداشته بود، به من خیره مونده بود.به طرفش رفتم و گفتم: تو زخمی شدی؟ کجاهات...؟
تا خواستم بدنشو چک کنم منو توی بغلش کشید.
آروم گفت: فکر کردم دیگه نمیبینمت...
و منو بین بازوهاش فشرد.
_مین یونگی... خیال کردی اگه اینطوری بگی، یادم میره ته سیگارتو روی پروندهها پیدا کردم؟!
بیشتر سرمو به گردنش فشار داد و گفت: غلط کردم.
دستمو دور کمرش حلقه کردم و گفتم: فکر کردی یادم میره منو گذاشتی و رفتی؟ گفته بودی منم عضو تیمم..._هیچوقت نمیزارم عضو تیم بشی.
_یاااا! مین یونگی! دغل باز دروغگو!
و خواستم به عقب هلش بدم اما محکم منو گرفته بود.
_هرچی دوست داری بگو اما بزار نگهت دارم...
_عوضی!_پاهات چی شده؟ چرا لنگ میزنی جوجه؟
_رفتم کون دادم!
ناگهان منو توی بغلش بلند کرد و سمت خوابگاه رفت._یااااا! منو بزار پایین! مینِ نکبت! باید برم ببینم چی سر جونگکوک اومده!! بزارم زمین!
_مینِ نکبت؟ حرفای جدید میشنوم افسر پارک!و در اتاقشو هل داد و داخل رفتیم.
_ولم کن! بزارم زمین!
ولی بیتوجه به من، به کارش ادامه داد و روی تخت پرتابم کرد.
_قدیما شوهراشون میرفتن جنگ، کلی پشت سرشون عر میزدن، اونوقت تو رفتی پشت سرم کون دادی؟
بیحوصله کنارم نشست، پاهامو گرفت و روی پاهاش گذاشت.
_آخخ...نکن! دلم خواسته رفتم دادم!
خم شد و از کشوی کنار تختم یه قوطی کوچیک بیرون آورد. درحالیکه با ملایمت پمادشو روی مچ پام ماساژ میداد
پرسید: چرا ورم کرده؟ از کجا افتادی؟
YOU ARE READING
🫂Encounter✨️KookV
Fanfictionتهیونگ، جین و جیهوپ بخاطر دسته گلی که آب دادند، به بیمارستانی نزدیک مرز شمالی تبعید شدند تا به عنوان تنبیه 6 ماه آینده رو اونجا کار کنند اما توی ناکجاآباد، باید با چه مسائلی سروکله بزنند؟! 🔫🩸💉 Name: Encounter�...