👅 28. اسباب‌بازی جدید🔞

2.6K 124 32
                                    

Jungkook pov:

اگه فقط تا چندساعت دیگه جواب آزمایش نمیومد خودمو پرت میکردم داخل بیمارستان!
اونقدر نگرانش بودم که وقتی در رو باز کرد نفهمیدم چطور بین بازوهام کشیدمش‌ و به خودم چسبوندمش‌!
_تهیونگا....خوبی؟ مریض نشدی؟
لبخندی زد و گفت: نه...من خوبم...فقط مسمومیته که با دارو و استراحت حالشون خوب میشه! اما هوسوک گفت که یکی رو دیده که یه چیزی ریخته روی مواد غذایی‌...
_آره...چان خبرشو داد! به محض شناساییش گیرش میندازیم.
دستامو روی صورتش گذاشتمو به سمت خودم کشیدم؛ با ولع لب‌های نرمشو بوسیدم...قلب‌های جفتمون اونقدر سریع می‌کوبیدن که انگار میخواستن بپرن بیرون و یکی بشن.
_جونگکوکا... میخوام برم حموم...
با شیطنت گفتم: منم بیام؟!
و انگشتمو روی کمرش گذاشتم و به سمت خط باسنش حرکت دادم.
_بیای چیکار؟!
بوسه‌ای روی خال بینیش گذاشتم و گفتم: بیام محو زیباییت بشم.
_فقط همین؟ چقدر بی‌بخاری! جین هیونگ راست می‌گفت توی غذاهاتون کافور میریزن!
بلند خندیدم و گفتم: چی؟!
_من میرم حموم اگه به جز چشمت، بقیه اعضای بدنتم کار میکنن بیا!
_جین هیونگت واقعا تاثیراتشو روت گذاشته!
لبخندی زد و با گونه‌های سرخ شده داخل حموم رفتیم‌.
پشت سرش ایستادم و دستمو از زیر لباسش روی کمرش کشیدم.
_خیلی باشکوهی...
بینیمو توی موهای نرمش فرو کردم و نفس کشیدم.
انگشتمو روی نیپلش کشیدم، سفت شده بود.
پشت گوششو بوسیدم و لباساشو از تنش درآوردم.
وقتی خودم هم لخت شدم، متوجه شدم که با نگاه قشنگش بهم زل زده.
_تهیونگا...هرموقع لختم منو با چشمات میخوری!
_یاااا! اصن برو بیرون تنها حموم میکنم!
با دست‌های ظریفش خواست هلم بده که دستاشو روی سینه‌ام نگه داشتم.
_ببین؟ حتی از قصد بحث رو جوری پیش میبری که منو لمس کنی!
و دستاشو از روی سینه‌ام تا عضلات شکمم کشیدم.
_اذیت نکن...
خواست دستاشو از زیر دستم بکشه که نزاشتم.
_تهیونگا همه‌اش مال خودته، هرچقدر دوست داری دید بزن.
جلوتر کشیدمش و پوست شکمش با شکمم برخورد کرد.
ادامه دادم: چون به هرحال منم همیشه دارم تو رو دید میزنم...
و سرمو روی گردن خوشبوش خم کردم.
پوست گرم و داغش، مزه بهشت میداد؛ ناله‌های ریزش، گوشامو مثل سایرن‌ها تسخیر میکرد.
بعد از خوردن و لیسیدن نیپل‌هاش، توی وان نشوندمش.
پشت سرش نشستم و لبه‌های باسنشو باز کردم.

ورودیشو بوسیدم.
_آه...جونگکوک...چیکار میکنی؟!
نوک زبونمو روش کشیدم و فشار دادم.
_آهه...
خوب که لیسیدم و خیسش کردم، با انگشتام سعی کردم کمی گشادترش کنم که دردش نیاد.
من فقط از منظره جذابِ رو به روم لذت میبردم.
چند دقیقه بعد غر زد: آهه...جونگکوک...من...خودتو میخوام...
نیشخندی زدم و کلاهک دیکمو بین باسنش کشیدم، اونقدر هارد شده بودم که رگ‌های برجسته‌ از پریکامم برق میزد.
آهسته فشار دادم داخلش.
_آه...تهیونگ...شل کن...
و اسپنک آرومی روی باسنش زدم.
_آهه...آه...
کمی بعد شروع به حرکت کردم، قوس کمرش بی‌نظیر بود.
_جونگکوکا...سریعتر...آهه...
دو طرف کمرشو گرفتم و محکمتر ضربه زدم.
_آهه...آه...
و کامش چند دقیقه بعد، بیرون پاشید.
_آهه...جونگکوکا...بیشتر میخوام...
با حرفش انگار بدنم از کنترل خارج شد.
دوش آب‌گرم خیلی‌وقت بود باز مونده بود، جوری که قطرات آب از روی کمر ظریفش سُر میخورد و فقط وحشی‌ترم میکرد.
_تهیونگا...بهت آسیب میزنم!
عضومو از داخلش کشیدم بیرون.
برگشت سمتم و دستاشو روی شونه‌ام گذاشت.
_نمیزنی...
توی نگاهش هیچ اضطراب و تردیدی نبود، چطور اینقدر بهم اعتماد داشت و مطمئن بود؟
گفتم: میترسم از کنترل خارج شم و اذیت شی، دردت بگیره...
_نمیگیره...میخوام انجامش بدیم‌.
لبشو روی لبم کشید و زمزمه کرد: تو هیچوقت منو اذیت نمیکنی جونگکوکا...تو فقط بهم لذت میدی.
بوسه‌‌ای روی لبم زد اما لب‌هاشو آهسته عقب کشید.
با اون لحن وسوسه‌کننده‌اش، تمام وجودم تسلیمش شد.
عقب‌تر رفت و روی وان کمی دراز کشید، پاهاشو باز کرد و دو طرف لبه وان گذاشت.
جوری که اون با بدنش ذهن و قلبمو بازی میداد، آخرین دیوار مقاومتمو هم درهم کوبید.
روی زانوهام بهش نزدیک‌تر شدم. دستامو زیر آب وان بردم و کمرشو بالاتر گرفتم و با دست دیگه‌ام، سر عضومو داخلش فرستادم.
_آه...
بیشتر دیکمو فشار دادم که تا ته ورودیشو پر کرد.
_آهه...آه...
و محکم داخل حفره ی داغش کوبیدم.
ضربه‌های سریعم باعث میشد آب وان مدام اینور و اونور بپاشه، و با هر ضربه، جوری آه میکشید که گوشام داغ میکرد.
درنهایت هردو باهمدیگه ارضا شدیم. توی بغلم مشغول بازی با لبش شدم، زبون کوچیکش که مدام بین لب‌هام میلغزید، قلبمو بیشتر ‌بی‌قرار میکرد.
_جونگکوکا...
_جونم عشقم؟!
و مشغول کشیدن زبونم روی پوست نرم گردنش شدم.
با نیشخند گفت: بازم میخوام...
_یااا! تو امروز چت شده؟!
با شیطنت خندید و گفت: معتادتم جونگکوکا...
بازوهاشو دور گردنم حلقه کرد و سرشو روی شونه‌ام گذاشت.
سرمو کج کردم و بازوشو چند بار بوسیدم.
_نع...
و به بوسیدن هر اینچ از بدنش ادامه دادم.
سرشو کمی عقب برد.
زخم قدیمی گونه‌امو بوسید.
_دوستت دارم کوکی...
_کوکی؟!
_اوهوم...کوکیِ شیرینم...تو مال منی مگه نه؟!
و لبشو روی لبم گذاشت و آروم بوسید.
_همه چیزم مال توئه! تهیونگا هیچوقت بهش شک نکن...هر تپش قلبم، هر فکری که توی سرمه، هر نقطه روحم، همه‌اش به تو ختم میشه!
_ جونگکوکا، من حتی دیگه نمیتونم به نبودنت فکر کنم...

🫂Encounter✨️KookVWhere stories live. Discover now