🪖31. گذشته محرمانه🤫

1.4K 115 23
                                    

Namjoon pov:

از اینکه اینقدر بی‌قدرت و ناتوان بودم، بدم میومد.
جین توی خطر بود، همه توی خطر بودن و من حتی نمیتونستم مافوقمو راضی کنم تا کارمو انجام بدم! وظیفه‌امو به عنوان یه نظامی که غیرنظامی‌های منطقه اش توی خطر بودن، انجام نمی‌دادم.
در کمال بی‌عرضگیم، جین رو دیدم که آروم روی تخت نشسته بود؛ از توی مانیتورها، فقط دلتنگیشو میتونستم لمس کنم. لعنتی به خودم فرستادم و نفس عمیقی کشیدم.
گفتم: چان! نقشه ساختمون بیمارستان رو پرینت کن!

روی میز درحالیکه مسیر لوله‌ها رو بررسی میکردیم، چشمم به یه مسیر باریک افتاد که یه راه به پشت ساختمون داشت.
_چان تو از جلوی لابی رد نشو، کاملا از محوطه خارج شو و پشت ساختمون قلّاب بنداز...
به جایی که روی نقشه نشون دادم نگاهی انداخت و گفت: این کانال قدیمی کولره؟!
سری تکون دادم و رو به یونگی گفتم: تو و جونگکوک از در جلو برید، اون گردن کلفت‌ها احتمالا از رو به رو درحال نگهبانی دادنن، خوب که حواسشون پرت شد، من از داخل دریچه کولر رو باز میکنم تا چان همه رو خارج کنه، بعد به شما ملحق میشم... چان! مطمئن شو که همه برن داخل خوابگاه، و فورا قفل برقی برای کل ساختمون بزار! اینطوری اگه اوضاع از کنترلمون خارج شد یا کسی فرار کرد، هیچکدومشون نمیتونن وارد خوابگاه بشن! بعدشم فورا بیا کمک ما.

****

Yoongi pov:

آفتاب کاملا غروب کرده بود، تاریکی آسمون شب همه جا رو فرا گرفته بود.
اسلحه‌هایی که از کف اتاق جاساز کرده بودم، بیرون آوردم و هرکدوم دوتا توی جیب لباس‌هامون جا دادیم؛ آروم و بی‌صدا به طرف بیمارستان گام برمیداشتیم.
چان از محوطه کاملا بیرون رفته بود و قرار بود بعد از اینکه وارد کانال کولر شد به ما خبر بده.
به صدای آرومی از میکروفون هدفونم گفتم: رسیدی؟!
چند دقیقه بعد جواب داد: وارد کانال شدم.
با جونگکوک به سمت پنجره رفتیم و درحالیکه سرمونو پایین گرفته بودیم از گوشه پنجره نگاهی انداختیم.
با علامت من، بعد از سه شماره، جونگکوک شیشه رو شکست و گاز اشک‌آور رو انداخت داخل.
فورا متوجه ما شدند به سمتمون حمله کردند.

Namjoon pov:

بعد از 3,4 دقیقه زد و خورد، وقتی مطمئن شدم حواسشون به مبارزه پرت شده، فورا داخل رفتم و به سمت راهروی اتاقی که داخلش زندانی شده بودن دویدم.
از بالای در اتاق، دریچه کولر رو با شلیک چند گلوله شکستم و چان بیرون پرید.
_زود ببرشون!
و اولین مشتمو به صورت زندانی پشت سرم کوبوندم‌.

Jin pov:

_سروصدای چیه؟!
جیمین یهو گفت: حتما اومدن نجاتمون بدن!!!
یه دفعه در با لگد باز شد و بنگ چان داد زد: زود باشید! باید از کانال کولر فرار کنید!
من که داشتم خفه میشدم دست تهیونگ رو گرفتم و سمت در رفتیم.
_اول بچه ها رو بفرست!
و تهیونگ و جیمین رو هل دادم.
هوپ گفت: هیونگ! زودباش برو!
_خفه شو کپک!
دود توی حلقم رفته بود و به سرفه افتادم.
چان فورا تهیونگ رو بلند کرد و کمکش کرد وارد دریچه کولر بشه.
_هیونگ! اول تو برو!
یکی زدم پس گردنش و پرتش کردم رو چان.
رو به جیمین گفتم: اگه تو کتک نمیخوای زودباش برو!
و چان بعد از هوسوک، جیمین رو هم داخل دریچه فرستاد.
من لا به لای دود غلیظی که گلومو میسوزوند، میتونستم هیکل نامجون رو تشخیص بدم که تقریبا چندمتر جلوتر از ما درحال مبارزه بود؛ میدونستم که داره برای فرار ما زمان میخره، نگرانش بودم اما اگه فقط بخاطر نگرانیم میموندم، تمام تلاش و نقشه‌هاشو هیچ میکردم!

🫂Encounter✨️KookVHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin