🖼5. نقاشی باشکوه🎨

2.7K 238 70
                                    

Taehyung pov:

_خب هوپ، اول بیا راه تنفسشو باز کنیم...
_اینتوبه؟
_آره!
_تهیونگا اصن لارنگوسکوپ ندیدم توی وسایل!
_چی؟! دوباره بگرد! وقت نداریم!

هول شده بودم! چه بیمارستان مسخره ای بود که حتی واسه یه لوله گذاری مسخره هیچی نداشت!
_یه کامبی تیوب پیدا کردم!
_مجبوریم با دست بزاریمش..
و اگرچه دستام میلرزید، اما سعی کردم با دقت ته لوله رو توی نای جایگذاری کنم...

هوسوک ناله کرد: ای خدا گه بگیره این بیمارستانو که هیچ کوفتی توش نیست!
_تموم شد! به ونتیلاتور وصلش کن...
و همزمان که حواسم به مانیتور بود، داروها رو به سِرُم تزریق کردم.
_هوپ علائمو زیر نظر بگیر، وقتی کاملا بیهوش شد بگو.
و خودم مشغول چیدن وسایل جراحی روی پارچه شدم.
از اونجایی که هیچکس کمک دستمون نبود و زمان به سرعت سپری میشد خودمم نمیدونستم دارم چیکار میکنم، فقط بدنم پشت سر هم مراحل کار رو طی میکرد، حتی فکر هم نمیکردم، فقط انجام میدادم!

یه دفعه صدایی نزدیکم گفت: حالت خوبه؟
سرمو بلند کردم.
جئون جونگکوک پشت پرده شیشه ایِ پلاستیکی، به من نگاه میکرد.
_آره...
_از پسش برمیای... به نتیجه فکر نکن فقط انجامش بده!

نفس عمیقی کشیدم.

_تهیونگا، بیهوشه!
و فورا برگشتم سمت تخت و گفتم: تا من شروع میکنم یه تست خون فوری بگیر...

برای ثانیه‌ای چشمامو بستم؛ صدای بوق آهسته دستگاه توی سرم صدا میکرد؛ اگه از پسش برنمیومدم، سرنوشت ما با این نظامیا چی میشد؟!

"به نتیجه فکر نکن فقط انجامش بده" و صداش توی گوشم پیچید.
دستم بی‌اختیار با چاقوی جراحی کارشو شروع کرد.

هوسوک گفت: خونش O مثبته!
و به پرده پلاستیکی نزدیک شد و رو به افسر جئون ادامه داد: هرکی سالمه و خونش O مثبت یا O منفی هست رو بیارید آماده باش بزارین!

و جئون فورا اتاق احیا رو ترک کرد.

هوپ، کمک من مشغول جراحی شد.
نگاهی انداخت و یهو پرسید: چرا اینقدر چسبندگی داره؟
_نمیدونم هوپ! اصلا نمیتونم جایی که خونریزی داره رو پیدا کنم!
بعد از تقریبا ده دقیقه محل خونریزی پیدا شد.
دستگاه به صدا دراومد.
_زود باش جمعش کنیم، دوباره اُفت فشار داره!

_باز دو دقیقه نبودم گند بالا آوردین؟
هر دو همزمان گفتیم: هیونگ!!

تخت دیگه‌ای اون طرف پرده نزدیک ما هل داد و گفت: یکی از سربازا رو میارم اینجا.

Jhope pov:

جین با غرغر به همراه مرد جوونی که اون شبِ آشفته، به همراه کیم نامجون دیده بودم، وارد اتاق شد و روی تخت دراز کشید.
_توی بیمارستان آدم حسابی ها، هیچوقت نمیان اینقدر فوری خون از یکی دیگه به یکی دیگه انتقال بدن! قبلش کلی آزمایش و بررسی میشه. اما چون اینجا آخر دنیاست، از هرچی دستمون میاد واسه زنده نگه داشتن مریض استفاده می‌کنیم!
پسر جوون تیشرت مشکی پوشیده بود و اگرچه انگار از من کوچیکتر به نظر میرسید، اما عضلانی تر بود.
دستشو به طرفم گرفت، آهسته از لا به لای پرده پلاستیکی ردش کردم و لوله انتقال خون رو به دستش وصل کردم، سوزن رو آروم زیر پوستش فشار دادم و خون قرمز رنگ، کم کم از داخل لوله به دست بیمار متصل شد.

🫂Encounter✨️KookVTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang