Taehyung pov:
از بس هرچی تو کابینت دیده بودیمو خورده بودم حالا دلپیچه گرفته بودم.
جونگکوک رفته بود پیش نامجون تا درباره اتفاقاتی که افتاده نقشه بکشن و هنوز برنگشته بود.
ساعت 2 نصف شب بود که در واحد باز شد.
من نمیخواستم جونگکوک بفهمه دل درد دارم اگه میدونست پرخوری کردم دعوام میکرد🥺_تهیونگا! عزیزم؟ چرا هنوز بیداری؟ ببخش دیر کردم...
کنارم دراز کشید و پیشونیمو بوسید.
من درحالیکه دستمو به شکمم فشار میدادم تا دردش تموم شه، لبخندی زدم و گفتم: کارت...تموم شد؟
_اوهوم...یه جورایی فهمیدیم قضیه از چه قراره...
و این بار گونهامو بوسید.
یه دفعه دلم پیچید و ناخواسته ناله کردم.
_آخ...
_چی شد؟؟...
شوکه بهم نگاه کرد.
_هیچی!
پتو رو کنار زد و دید که دستامو به شکمم فشار میدم.
_تهیونگا؟ چی شده؟ چرا دستت...؟
_نه چیزی نیست...
یهو باز دلم بهم پیچید.
_آخخ...
زانومو ناخواسته بالا آوردم و جلوی شکمم جمع کردم.
_تهیونگ! تو دل درد داری؟ چرا چیزی نگفتی؟ باید...ببرمت بیمارستان...نه اونجا پر از ویروسه! بزار به هیونگ یا هوسوک زنگ بزنم...
_نه!
و گوشه لباسشو گرفتم.
_نه...ویروس نیس...
نگران گفت: تهیونگا عصبیم نکن! باید زودتر معاینه شی!
_نه...من مریض نیستم!
آروم دستشو روی شکمم کشید و گفت: پس چرا دلت درده؟ تهیونگا واسه اینکه از زیر مریضی در بری و دوباره بری سرکار اینطوری میکنی؟ چون نمیخوای استراحت کنی و بقیه بیشتر کار کنن؟ راستشو بگو کیم تهیونگ!
و عصبی بهم نگاه کرد._نه...باور کن...الکی نمیگم...آخه با هوسوک کلی رامن خوردیم...هرچی تو کابینت بود پختیم... تمام مزههارو قاطی کردیم! واسه همین!
یهو دلم بیشتر درد گرفت و دوباره دستامو روش فشار دادم._یاااا! تهیونگا!!!! مگه من نگفتم اون آشغالا رو نخور؟!
_خب...خوشمزه بودن...
_تهیونگ میکشمت!
_نمیخواد زحمت بکشی! خودم دارم میمیرم!دستامو کنار زد و شکممو ماساژ داد.
بین درد کشیدنم گفتم: جونگکوکا! تو ماساژور شخصیمی!
با خنده گفت: من که از خدامه...
اما یه دفعه گوشیشو برداشت و زنگ زد.
متعجب پرسیدم: به کی زنگ میزنی؟!_سلام مامان، داروی دل درد قبلا برام فرستادی؟!
من یهو چشمام گرد شد!
_یااا! چیکار میکنی...
خواستم بلند شم که منو هل داد و روم خوابید.
_من نه اما خرس شکموم دلش درده!
خواستم گوشیو ازش بگیرم که سرشو عقب برد.
_آها اون که پودره؟ باشه...باشه! مرسی مامان...شبت بخیر.
و گوشی رو قطع کرد.
_یااااا! واسه چی نصفه شبی مزاحمش شدی؟؟؟!!! آبروم رفت! چرا گفتی واسه منه؟!
_چون تو حالت خوب نیست و نمیتونم بزارم همینطوری تا صبح درد بکشی!
به طرف کابینتها رفت و یه قوطی کوچیک بیرون آورد.
_گفت این پودر باید توی آبجوش حل بشه، یه بار بخوری خوب میشی.Jungkook pov:
وقتی داروی گیاهی رو بهش دادم، یکم خورد و با اخم گفت: نمیخوام...تلخه!
_کیم تهیونگ! همینجوریشم بخاطر کاری که کردی عصبیام! یه کار نکن بدتر بشم!
و چونهاشو گرفتم و زوری دارو رو به خوردش دادم.
_اَه...مزه خاک میده!
کنارش دراز کشیدم و گفتم: بیا اینجا ببینم، خرس شکمو!
_یاااا!
سرشو روی بازوم گذاشتم و گفتم: تهیونگا...باید یه دوربین مخفی ازت آویزون کنم که هرموقع خواستی هلههوله بخوری مچتو بگیرم!
با چشمای عسلیش بهم نگاه کرد و مظلومانه گفت: دلم درده...
دستمو زیر تیشرت نازکش بردم و روی شکمش کشیدم.
_خودتو مثل گربه شرک میکنی که دعوات نکنم؟!
سری تکون داد و گفت: آره...تو هم خر شرکی!
_یااا!
YOU ARE READING
🫂Encounter✨️KookV
Fanfictionتهیونگ، جین و جیهوپ بخاطر دسته گلی که آب دادند، به بیمارستانی نزدیک مرز شمالی تبعید شدند تا به عنوان تنبیه 6 ماه آینده رو اونجا کار کنند اما توی ناکجاآباد، باید با چه مسائلی سروکله بزنند؟! 🔫🩸💉 Name: Encounter�...