Jin pov:
نامجون از وقتی اومده بود انگار ذهنش درگیر بود، بعد از مرتب کردن آشپزخونه رفتم کنارش دراز کشیدم.
_نامجونا اتفاقی افتاده؟
_نه...یعنی نمیدونم...
_چرا؟
_من یکی رو کشتم... یکی که هویت چان رو میدونست... و حالا نمیدونم قراره چیزی بشه یا نه؟ قراره توبیخ بشم چون امروز اون اتفاقات توی بیمارستان افتاد، ولی...دستمو روی صورتش گذاشتم و گفتم: ولی تو بیشتر نگران چانی؟ نگرانی به جز اونی که کشتی، کسی دیگهام اونو شناخته باشه؟
سرشو آهسته تکون داد.
توی بغلم کشیدمش و درحالیکه سرشو نوازش میکردم گفتم: چان برات خیلی مهمه؟
_مثل پسرمه...
_پس باید به اینکه تو پدرش افتخار کنه،... کدوم پدری دستاشو خونی میکنه تا پسرش در امان باشه؟
سرشو بالا گرفت و با چشمهای اشک آلودش گفت: فکر میکنی کار درستی کردم؟
_نامجونا... درست و غلط نداریم! یه کارایی هست که انجام میدی یه کارایی هست که انجام نمیدی، توی اون لحظه با اون شرایط، تمام کاری که ازت برمیومد همین بوده! پس جای سرزنش، فقط تصمیمی که گرفتی رو بپذیر و فکر کن که حالا باید با عواقبش چیکار کنی! چون مطمئنم اون مارمولک زشت ولت نمیکنه!***
Yoongi pov:
از صبح کلهسحر جلسه اضطراری و فوقالعاده گذاشته بودند، نخست وزیر و چند ژنرال خرفت توی اتاق جلسات افسر برنامه ریزی، مدام به جونمون غر میزدند.
Namjoon pov:
_شماها فکر کردین کی هستین که دستورات مافوقتونو نادیده میگیرین؟!
نخست وزیر درحالیکه فنجون چای توی دستشو مینوشید گفت: پول مالیاتهای مردم ما خرج چه کسانی میشه!!! از اینکه چنین ارتشی داریم شرمنده ام! حالا بخاطر شماها جناب رئیس جمهور باید با کلی مشکل سیاسی سروکله بزنه!من سعی کردم خونسرد باشم.
نفس عمیقی کشیدم و گفتم: قربان! وظیفه سرباز نجات مردم غیرنظامیه، گروگانها غیر نظامی بودن، اعضای تیم من، از نیروهای ویژه هستن، هدف ما محافظت از جاسوسا و زندانیهای خارجی نیست! اولویت ارتش، حفظ امنیت مردمه نه بیشتر! ما سیاستمدار نیستیم پس وظایف سیاسی هم با ما نیست!
ژنرال ارشد با خشم گفت: سرباز! چطور جرات میکنی؟! میتونی مسئولیت حملهی کره شمالی رو به عهده بگیری؟!جونگکوک عصبانی گفت: چه ملتی هستیم که اونهمه جنگ و عذاب تحمل کردیم و حالا باز هم خودمون، خودمونو نادیده میگیریم؟ وظیفه ما دفاع از مردمه، غیرنظامیها رو گروگان گرفته بودن، بعد شما درباره جنگی میگید که اتفاق نیوفتاده؟! اگه اون غیرنظامیها کشته میشدن چی؟!
افسر برنامه ریزی، وسط حرف جونگکوک پرید و گفت: شما احمقا بخاطر چند نفر یه ملت رو به دردسر انداختین! حقتونه همینجا سر از تنتون جدا کنم! هیچ کاری جز سرپیچی نمیکنید!
YOU ARE READING
🫂Encounter✨️KookV
Fanfictionتهیونگ، جین و جیهوپ بخاطر دسته گلی که آب دادند، به بیمارستانی نزدیک مرز شمالی تبعید شدند تا به عنوان تنبیه 6 ماه آینده رو اونجا کار کنند اما توی ناکجاآباد، باید با چه مسائلی سروکله بزنند؟! 🔫🩸💉 Name: Encounter�...