يونگي با حوصله و در سكوت خون رو از صورت جيمين پاك كرد و بعد از رسيدگي به زخم گوشه لبش عقب كشيد.-خوبي؟ مسكن ميخواي؟
جيمين سرش رو به نشونه نه تكون داد و با انگشتاش ور رفت. حس خفگي ميكرد و بغض گلوش رو مسدود كرده بود. به ارومي از جا بلند شد و درحالي كه به طرف تراس ميرفت زمزمه كرد:
ميرم يكم هوا بخورم.و يونگي رو تنها گذاشت.
بعد از گذشت چند دقيقه يونگي وارد تراس شد و درحالي كه روبه روي جيمين مينشست، قوطي آبجوي خنكي رو روبه روش گذاشت و لبخندي زد.
يونگي سعي كرد با صحبت هاي متفرقه حواس جيمين رو پرت كنه.اما جيمين در سكوت كمي از آبجوش نوشيد و آهي كشيد. يونگي با اخم گفت:
براي چي اينقدر ناراحتي؟!جيمين با لباي لرزوني گفت:
نميخواستم شبت رو خراب كنم...
بخاطر من نتونستي عشق اولت رو ببيني.يونگي با چشماي جمع شده اي گفت:
الان كل ناراحتيت بخاطر اينكه من عشق اولم رو نديدم؟
همين؟جيمين با لباي جلو اومده سرش رو به نشونه تاييد تكون داد و بغضش رو به سختي قورت داد. دلش ميخواست يونگي رو خوشحال كنه و از طرفي بايد رقيبش رو ميديد، هرچند كه تنها كسي كه اين وسط هيچ جايي نداشت خودش بود.
يونگي خنده اي كرد و با تاسف سري تكون داد.
بعد از چند ثانيه جدي شد و با لحن آرومي گفت:
شبم رو خراب نكردي جيمين.
كاري كه اونجا كردي برام خيلي باارزش بود.جيمين با چشماي اشكي به يونگي خيره شد و با صداي گرفته اي گفت:
ولي نتونستي عشقت رو...يونگي چشماشو تو كاسه چرخوند گفت:
تو چه گيري دادي به عشق اول من اخه جيمين!جيمين با بغض گفت:
ولي خيلي دوستش داري، ميخواستم يكاري كنم خوشحال بشي...يونگي مكثي كرد و كمي از آبجوش نوشيد.
-اگر بهت بگم كه ديدمش، بيخيال ميشي؟!جيمين با چشماي گرد گفت:
چي؟؟؟؟ ديديش؟؟؟ كِييي؟ كييي بود؟
همون دختره بود كه داشتي باهاش حرف ميزدي؟ اسمش هانا بود، درسته؟يونگي لبخندي زد و گفت:
اصلا نياز به دورهمي امشب نبود كه بخوام ببينمش! هميشه ميبينمش، و اينكه نه هانا نبود.جيمين با ناباوري به يونگي خيره شد و لباشو محكم روهم فشار داد تا بغضش نتركه. تموم شد، هيچ شانسي براي بدست اوردن يونگي نداشت.
-باز بغض كردي كه!!!
جيمين به سرعت چشماي اشكيش رو پاك كرد و كمي از آبجوش نوشيد و نگاهش رو از يونگي گرفت.
![](https://img.wattpad.com/cover/289085795-288-k311697.jpg)
YOU ARE READING
Unexpected Love |Yoonmin|
Fanfictionدو آدم از دو دنیای متفاوت، با داشتن شخصیت های پنهان، درگیر قراردادی میشن به نام "عشق" ――――――――――――――――――――― •پسر توی صورتش داد و بیداد می کرد و یونگی محو چشمای قلدرِ معروف دانشگاهش شده بود. لبخندی که بی شباهت به پوزخند نبود زد و پشتش رو به جیمین کر...