جيمين با موهاي بهم ريخته و بالا تنه ي برهنه پوفي كشيد و با بي حوصلگي يونگي رو تكون داد.
+پاشو ديگه، حوصلم سر رفت!
وقتي ديد يونگي كوچيكترين حركتي نميكنه با لباي جلو اومده و اخماي توهم روي شكم يونگي نشست و شروع به تكون خوردن كرد.
+پاااشو ديگههه
يونگي با گيجي از لاي چشماش نيم نگاهي به جيمين كرد و دوباره چشماشو بست.
جيمين كه از بي تفاوتي يونگي حرصش گرفته بود، سرشو زير تيشرت يونگي كرد و گاز محكمي از نيپلش گرفت كه داد يونگي در اومد و با عصبانيت از جاش پريد.
-چيههه؟؟؟
جيمين با لبخند شيريني به يونگي نگاه كرد و با صداي ملايمي زمزمه كرد.
+نودل درست كردم. بيا بخوريم.
يونگي در حالي كه با اخماي توهم نيپلش رو ميماليد با صداي خشداري گفت:
-تو بخور، من خوابم مياد.
و دوباره سرشو روي بالشت گذاشت و چشماش رو بست.
جيمين پوزخندي زد و دستاي كوچيكشو زير تيشرت يونگي برد و درحالي كه شكم و قفسه ي سينه ي يونگي رو نوازش ميكرد، باسنش رو روي ديك يونگي به حركت در اورد و از عمد ناله ي ظريفي كرد.
با شنيدن صداي ناله ي جيمين چشماي يونگي باز شد و اب دهنش رو به سختي قورت داد.
با چشماي خماري به جيمين برهنه اي كه روي عضوش تكون ميخورد خيره شده.
تنها لباسي كه تن جيمين بود، باكسر مشكي و چسبوني بود كه تمام زيبايي هاي پايين تنه ي جيمين رو به وضوح نشون ميداد.
و موهاي بهم ريخته ي بلوندش و چشماي خمارش، لباي قرمز قلوه ايش و .........
يونگي با بي قراري دستاشو دو طرف پهلوهاي جيمين گذاشت و به سمت لباش حمله كرد.
جيمين پوزخند كوچيكي از موفقيتش زد و دستاشو دور گردن يونگي حلقه كرد و تو بوسه همراهيش كرد.
بعد از چند دقيقه يونگي كمي فاصله گرفت و درحالي كه نفسي تازه ميكرد زمزمه كرد، بعد از غذا به حسابت ميرسم!
جيمين خنده ي آرومي كرد و با لحن شهوت آلودي زمزمه كرد.
+منتظرم...
بعد از خوردن نودل هايي كه جيمين آماده كرده بود، طبق حرفي كه يونگي زده بود به حساب جيمين رسيد و البته كه جيمين هم كاملا راضي بود!
بعد از سكس سه ساعتشون، يونگي كمي اتاق رو مرتب كرد و دوشي گرفت.
در حالي كه لباس ميپوشيد با شك به جيمين نگاه كرد.
عجيب بود كه جيمين چند روزه پيشش مونده.
چند باري اومد از جيمين بپرسه كه علت موندنش چيه ولي نميخواست جيمين رو معذب كنه براي همين سكوت كرد.
يونگي در حالي كه با حوله ي كوچيكي موهاي مشكي و براقش رو خشك ميكرد كنار جيمين نشست و بهش خيره شد.
-چيزي شده جيمين؟!
جيمين با گيجي سرش رو از تو لپ تاپ يونگي بيرون اورد و با لباي نيمه باز گفت:
+ها؟! چي؟!
يونگي لبخند محوي به چهره ي زيباي جيمين زد:
+هروقت ميومدي پيشم نهايت فقط شب رو ميموندي.
ولي الان دو روزه اينجايي. چيزي شده؟!
جيمين با شنيدن سوال يونگي اخماش توهم رفت و نگاهش رو به اسكرين لپ تاپ داد
خدا خدا ميكرد كه يونگي اين سوال رو مطرح نكنه ولي....
+چيه؟! مزاحمم؟!
يونگي كه كمي هول كرده بود تند تند سرش رو به نشونه ي "نه" تكون داد و گفت:
-نه نه اصلا!
مشكلي با اينجا بودنت ندارم فقط نگرانت شدم همين.
هيچ مشكلي نيست. تا هروقت خواستي ميتوني پيشم بموني.
YOU ARE READING
Unexpected Love |Yoonmin|
Fanfictionدو آدم از دو دنیای متفاوت، با داشتن شخصیت های پنهان، درگیر قراردادی میشن به نام "عشق" ――――――――――――――――――――― •پسر توی صورتش داد و بیداد می کرد و یونگی محو چشمای قلدرِ معروف دانشگاهش شده بود. لبخندی که بی شباهت به پوزخند نبود زد و پشتش رو به جیمین کر...
