PART 20

664 115 54
                                    


روزها به سرعت ميگذشت...
پروژه ي مشتركشون تمام شده بود.
دوستي سويون و فليكس با يونگي قوي تر شده بود و بيشتر باهم وقت ميگذروندن.
و رابطه ي جيمين و يونگي هم خيلي پيشرفت كرده بود.
از هفت روزه هفته، جيمين حداقل ٤ روزش رو خونه ي يونگي بود.
باهم غذا ميخوردن، فيلم ميديدن، راجب موضوعات مختلف حرف ميزدن و بيشتر باهم و علايق همديگه اشنا ميشدن و در آخر هم كارشون به تخت ميكشيد.
جيمين سرحال تر و خوش اخلاق تر شده بود.
ديگه كاري به كسي نداشت و كمتر به دوستاش و همكلاسي هاش گير ميداد.
تو اين مدت فقط وقتش رو با كوكي و ته ميگذروند، از مهموني هاي شبانه، پارتي،  مست كردن و دختر هم ديگه خبري نبود.
اين جيمين جديد براي همه عجيب بود!
وقت يونگي هم پر تر از قبل شده بود. يا سركارهاي پاره وقتش بود، يا با دوستاش بيرون بود، يا درس ميخوند و يا با جيمين وقت ميگذروند.
هردو از وضعيت جديد و رابطه ي جديدشون راضي بودن.

جيمين درحالي كه از يادآوري سكس ديشبشون لبخند رو لباش بود، پشت ميز نشست و كولش رو روي صندلي كنارش انداخت.
با يادآوري زبون داغ يونگي كه روي سوراخ تنگش حركت ميكرد، آب دهنش رو قورت داد و زبونش رو ليس زد.
با چشماي خمار سرش رو بالا اورد و نفسش رو به سختي بيرون داد كه با ديدن صحنه ي روبه روش كل شور و هيجان ديشبش پريد و اخماش توهم رفت.
اين بار با حرص و خشم نفسش رو بيرون داد و چشم غره اي به فليكس رفت. كه البته فليكس اصلا متوجه نشد.
فليكس با ذوق و شوق در حال تعريف اتفاق جالبي كه امروز تو اتوبوس براش افتاده بود، بود و يونگي در حالي كه قهوش رو ميخورد و لبخند ميزد به نشونه ي فهميدن سر تكون ميداد.
كاملا واضح بود كه جيمين نسبت به فليكس حساسه و اصلا ازش خوشش نمياد.
ولي نميخواست به اين موضوع اعتراف كنه!
بجاش با رفتارهاي نادرست سعي ميكرد حسادتش رو نشون بده و به خودش و يونگي ثابت كنه كه يونگي مال اونه.
طبق روال هميشه گوشيش رو برداشت و به يونگي زنگ زد.
جيمين در حالي كه از جاش بلند ميشد و به طرف مخفيگاهشون ميرفت به محض شنيدن صداي يونگي با لحن دستوري گفت:
+همين الان مخفيگاه.
دير نكن!

و گوشي رو قطع كرد.

يونگي كه از لحن جيمين متوجه شده بود اوضاع خوب نيست، با نهايت سرعت از فليكس عذرخواهي كرد و به طرف مكان هميشگيشون راه افتاد.
جيمين به ديوار تكيه داده بود و در حال كندن پوست لبش بود كه يونگي سر رسيد.
يونگي لبخندي زد و تا اومد حرفي بزنه، جيمين به لباش حمله كرد و وحشيانه شروع به بوسيدنش كرد.
يونگي ديگه به اين وضعيت عادت كرده بود. هربار كه جيمين از چيزي عصبي ميشد خودش رو با سكس آروم ميكرد.
يونگي بدون حرف دستاش رو دور كمر ظريف جيمين حلقه كرد و تو بوسه همراهيش كرد.
جيمين با بي قراري زيپ و كمربند شلوار يونگي رو باز ميكرد و پايين تنش رو به پايين تنه ي يونگي ميماليد.
يونگي در حين بوسه كمي عقب كشيد و با لحن ملايمي زمزمه كرد:
-جيميني
ديشب هم سكس داشتيم. اسيب ميبيني ها!
ديشب خيلي اذيت شدي بهتره چند روز استراحت كني.

Unexpected Love |Yoonmin|Where stories live. Discover now