سر ميز شام جيمين سريع كنار يونگي نشست و در جواب چشم غره ي فليكس پوزخندي زد و پشت چشمي نازك كرد.
مادر يونگي ظرفاي غذايي كه فليكس اورده بود رو وسط گذاشت و گفت:
~زحمت اينارو فليكس كشيده، از اينا هم بخوريد.
فليكس لبخندي زد و به يونگي كه روبه روش نشسته بود نگاه كرد. يونگي تشكري كرد و غذاشون رو شروع كردند.
آجوما كاسه ي برنج جيمين رو با غذاهاي مختلف پر ميكرد و نظرش رو راجب تك تك غذاها ميپرسيد. بعد از گذشت يك ربع يونگي با اخم و لباي جلو اومده، كاسه ي برنجش رو جلوي مامانش گرفت و گفت:
-پس من چي؟؟؟؟ چرا همه غذاهارو براي جيمين ميذاري؟؟ مگه من پسرت نيستمم؟!
مادر يونگي چشم غره اي به يونگي رفت و گفت:
~جيمين لاغرتره درنتيجه ي بايد غذاي بيشتري بخوره، تو داري خوب از خودت پذيرايي ميكني. كم مونده بياي منم بخوري!
يونگي با ناراحتي دستش رو عقب كشيد و با اخماي توهم كمي از برنجش خورد و زير لب شروع كرد به غرغر كردن.
جيمين خنده اي كرد و شروع به پر كردن ظرف يونگي كرد.
+بيا حسود،
اينم براي تو. خوبه؟
يونگي با دماغ جمع شده به جيمين نگاه كرد و درحالي كه به ظرف گوشت اشاره ميكرد گفت:
-از اوناهم ميخوام.
جيمين با لبخند كمي گوشت تو ظرفش گذاشت و گفت:
+خوبه؟
يونگي با چشم و ابرو اشاره اي به ظرف جوانه لوبيا انداخت و گفت:
-از اونم ميخوام.
جيمين كمي از جوانه لوبيا هم توي ظرف يونگي گذاشت و گفت:
+كافيه؟
يونگي با لباي جلو اومده گفت:
-اون رول تخم مرغي كه تو بشقابته رو ميخوام. ميخواستم برش دارم ولي مامان گذاشتش تو ظرف تو.
جيمين نگاهي به ظرفش انداخت و گفت:
+دهنيه. اين گوشش رو گاز زدم.
يونگي شونه اي بالا انداخت و با لجبازي گفت:
-رول تخم مرغ ميخوام.
اجوما با تاسف به يونگي خيره شد و گفت:
~من تورو اينجوري بزرگ كردم؟!
يونگي با اخم به مامانش نگاه كرد و مثل پسربچه هاي حسود گفت:
-ميدونستي من عاشق رول تخم مرغم، ولي تيكه ي اخرش رو گذاشتي تو بشقاب جيمين!
انگار مامان جيميني؛ نه من...
جيمين خنده اي كرد و با چاپستيك رول تخم مرغ رو برداشت تا توي ظرف يونگي بذاره، اما يونگي به محض ديدن حركت دست جيمين، سرش رو جلو برد و دهنش رو باز كرد و منتظر جيمين رو نگاه كرد.
جيمين كه از اين حركت يونگي كمي شوكه شده بود با خجالت لبش رو گاز گرفت و رول تخم مرغ رو تو دهن يونگي گذاشت و به سرعت نگاهش رو به ظرف غذاش داد.
ضربان قلبش بالا رفت و دستاش از شدت هيجان و استرس عرق كرد.
ميتونست نگاه خيره و خشمگين فليكس رو روي خودش حس كنه.
ESTÁS LEYENDO
Unexpected Love |Yoonmin|
Fanficدو آدم از دو دنیای متفاوت، با داشتن شخصیت های پنهان، درگیر قراردادی میشن به نام "عشق" ――――――――――――――――――――― •پسر توی صورتش داد و بیداد می کرد و یونگی محو چشمای قلدرِ معروف دانشگاهش شده بود. لبخندی که بی شباهت به پوزخند نبود زد و پشتش رو به جیمین کر...
