PART 16

735 106 44
                                    

(هدر زيبارو بنگريد🌚)

يك ماهي از رابطشون ميگذشت...
هفته اي دو تا سه بار سكس داشتن و بعد از اون جيمين بلافاصله خونه ي يونگي رو ترك ميكرد.
جز سكس نه كار ديگه اي ميكردن و نه حرف ديگه اي بينشون رد و بدل ميشد.
جيمين از سكسشون خيلي راضي بود و واقعا لذت ميبرد. حتي گاهي اوقات دلش ميخواست بيشتر از سه بار در هفته با يونگي بخوابه ولي نميخواست يونگي هوا برش داره و پررو بشه.
يونگي از داشتن جيمين حتي براي مدت كوتاهي لذت ميبرد ولي دلش بيشتر ميخواست.
دوست داشت بعد از سكس جيمين رو تو اغوش بگيره و نوازشش كنه، زير گوشش زمزمه هاي عاشقانه كنه و بهش بگه چقدر زيبا و فوق العادست.
ولي حيف كه نميتونست.
توي رابطه به شدت حواسش به جيمين بود و تمام تلاشش رو ميكرد جيمين هيچ اسيبي نمبينه.
حتي گاهي اوقات هم كه به خواست خود جيمين، يونگي كمي خشن تر ميشد ولي بازم مراعات جيمين رو ميكرد و حواسش بود كه اسيبي به جيمين نزنه.
روزها به سرعت ميگذشت و جيمين تمام تلاشش رو ميكرد تا طبق قراردادشون رفتار كنه، هرچند گهگاهي دور از چشم يونگي به دختربازيش هم ميرسيد.
ولي با هيچكدوم نميخوابيد، فقط در حد ماليدن و چندتا كيس و لاس زدن بود.
حتي گهگاهي هم براي اينكه به يونگي نشون بده كه رييس اون نيست، توي دانشگاه جلوي چشم يونگي با دخترا لاس ميزد و ميماليدشون.
يونگي با اينكه خيلي عصبي ميشد ولي هيچ ري اكشني نشون نميداد.
نميخواست نقطه ضعفي دست جيمين بده و علاقش رو لو بده.
و جيمينم وقتي ميديد كه يونگي واكنشي به كاراش نشون نميده بيشتر حرصش ميگرفت.
اينكه يونگي اينقدر خوب، روي خودش و رفتارش كنترل داشت باعث ميشد جيمين از حسادت بتركه.
جيمين آدم خودداري نبود و با كوچكترين حركت يا حرفي از كوره در ميرفت.
حتي تو تمام اين ٧ سالي كه جيمين يونگي رو اذيت ميكرد و براش قلدري ميكرد ياد نداشت كه يونگي حرفي زده باشه يا باهاش دهن به دهن شده باشه.
جيمين هميشه از اين سكوت يونگي، متعجب بود. نميتونست بفهمه يه آدم چطور ميتونه در برابر اين همه تحقير و تمسخر سكوت كنه.
گاهي براي شناختن يونگي مشتاق ميشد.
در حالت عادي سر در اوردن از شخصيت يونگي خيلي سخت بود.
جيمين پوفي كشيد و با كلافگي خودشو رو تخت انداخت و به سقف خيره شد.
جديدا خيلي به يونگي فكر ميكرد و حتي نميدونست چرا...
با خودش فكر ميكرد شايد به خاطر اينكه باهاش سكس داره راجبش كنجكاو شده.
ولي اين دليل قانع كننده اي نبود!
جيمين هيچوقت تا حالا براش مهم نبوده كه فردي كه داره باهاش ميخوابه، چه گذشته يا شخصيت و علايقي داره يا حتي چجور ادميه...
از نظرش شخصيت فرد مقابلش اونقدرا هم اهميتي نداره كه بخواد خودشو درگير كنه.
چون قرار نيست رابطش از يه شب سكس فراتر بره.
جيمين با شنيدن صداي آجوما از افكارش بيرون اومد و با بي ميلي از جاش بلند شد و به طرف ميز غذا رفت.
پدر و مادر و برادرش همگي دور نيز نشسته بودند.
جيمين با ديدن پدرش اخمي كرد و بدون حرف پشت ميز نشست و شروع به خوردن غذا كرد.
رابطه ي خوبي با خانوادش نداشت. اگر ميخواست به صورت خلاصه بگه:
از پدرش متنفر بود.
نسبت به مادرش حسي نداشت.
و بودن برادرش هم باعث شده بود جيمين از زير خيلي از مسئوليت ها در بره، براي همين جيمين در حد سر سوزن از برادرش خوشش ميومد ولي رابطه ي خوبي باهاش نداشت.
غذاي جيمين در حال تمام شدن بود كه با شنيدن صداي پدرش چشماش گرد شد:
~ديشب تو كدوم بار ول بودي؟!
خبر مواد كشيدن يه سرياتون تو اخبار پخش شده.
باز كه برام دردسر درست نكردي؟!
اين بار خبري ازت بشنوم از خونه پرتت ميكنم بيرون.

Unexpected Love |Yoonmin|Where stories live. Discover now