PART 6

640 124 29
                                    




همزمان با سویون سر یه میز نشستند.

حدود یک ربعی از تایم قرارشون گذشته بود که سر و کله‌ی جیمین هم پیدا شد، نوشیدنی سفارش دادند و گرم صحبت شدند.

یونگی ایده‌ی کلی پروژه و مزایاش رو توضیح داد  و سویون و جیمین هم این بین نظرهایی میدادن.

حدود سه ساعتی بود که گرم صحبت و برنامه‌ ریزی بودند که جیمین خودکارش رو روی میز انداخت و گفت:

+بسه دیگه، خسته شدم.  گشنمه بریم یه چیزی بخوریم.

یونگی و سویون با شنیدن صدای جیمین دست از کار کشیدن و کمی کش اومدن . سویون خمیازه‌ای کشید و یونگی چشماش رو مالید و هردو موافقت کردن.

بعد از جمع کردن وسایل‌هاشون به پیشنهاد یونگی، به طرف اغذیه فروشی که همون نزدیکی ها بود، رفتند.

اغذیه فروشی قدیمی و کوچیک، با میزهای فلزی و صندلی های چوبی  باعث شد چهره‌ی جیمین کمی توهم بره.

با اخمای توهم پشت میزی نشست و به اطراف نگاه کرد.

بعد از سفارش کمی دوکبوکی و رامیون و کیک ماهی شروع به خوردن کردند.

ولی جیمین با قیافه‌ی جمع شده داشت به غذا نگاه میکرد، یونگی با دیدن قیافه‌ی جیمین دست از غذا کشید و به جیمین نزدیک تر شد و با صدای ارومی گفت:

-میخوای برات چیز دیگه‌ای بگیرم؟! یا بریم یه جای دیگه؟

نمیخواست سویون بشنوه و توجه‌اش به جیمین جلب بشه، برای همین سرش رو نزدیک صورت جیمین برده بود.

جیمین نگاهش رو از غذا گرفت و به یونگی داد. از توجه یونگی تعجب کرده بود، هرچند تو این چند ساعتی که باهاش وقت گذرونده بود انگار تازه داشت یونگی واقعی رو میدید.

یونگی که سکوت جیمین رو دید لبخند محوی زد.

-خیلی خوشمزست. یکم امتحان کن اگر دوست نداشتی برات یه چیز دیگه میگیرم، سر خیابون مرغ سوخاری میفروشن.

جیمین نمیخواست بچه ننه به نظر برسه برای همین با اخمای توهم گفت:

+میخورم، مشکلی ندارم.

و سرش رو پایین انداخت و چاپستیک‌هاش رو تو دستش گرفت که نگاهش به خشتک یونگی که کنارش نشسته بود افتاد.

به خاطر کوچیکی میز نزدیک به هم بودند. یونگی وسط ، سویون سمت چپ و جیمین سمت راستش نشسته بود.

جیمین لبش رو گاز گرفت و گونه‌هاش قرمز شد و تو دلش فحشی به خودش داد، سریع یه عالمه رامیون تو دهنش گذاشت و با لپای پر شروع به جوییدن کرد.

چشماش گرد شد و به ظرف غذاش نگاه کرد. خوشمزه بود... واقعا خوشمزه بود....

سریع لقمه‌اش رو قورت داد و یکم دوکبوکی خورد، یونگی داشت زیر زیری نگاهش میزد و لبخند میزد. وقتی دید جیمین از غذا خوشش اومده کیمباب و سوسیس خونی هم سفارش داد و خودشم به ادامه‌ی غذا خوردنش رسید.در حین غذا خوردن با سویون راجب پروژه حرف میزدند و جیمین هم که غرق غذاها خوردن بود و هیچی نمی‌شنید. لپای تپلش به خاطر پر بودن برآمده شده بود و لبای پفکیش جلو اومده بود و چشماش از خوشحالی برق میزد.یونگی بعد از اتمام غذاش به بهونه‌ی دستشویی از جاش بلند شد و رفت غذا رو حساب کرد. دوست داشت به عنوان بزرگتر اون حساب کنه و از اینکه برای جیمین غذا گرفته خوشحال بود.

Unexpected Love |Yoonmin|Where stories live. Discover now