تهيونگ و جانگ كوك با سروصدا وارد خونه شدن و درحالي كه از بي معرفتي جيمين غرغر ميكردن، جين با گونه هاي قرمز با خجالت پشت سرشون وارد شد و سلام آرومي كرد كه به زور شنيده ميشد.نامجون پشت يونگي قايم شده بود و دستش رو روي شونه ي يونگي گذاشته بود. به محض ديدن جين، جوري كتف يونگي رو فشار داد كه صورت يونگي از درد كبود شد.
يونگي به سختي دست نامجون رو از كتفش جدا كرد و با لحن محكمي رو به تهيونگ و جانگ كوك گفت:
-ساكت باشيد.ته و كوك به محض شنيدن صداي يونگي با دستشون جلوي دهناشون رو گرفتن و پشت جيمين قايم شدن. هردو با چشماي درشت و براق به يونگي خيره شدن و جانگ كوك با لحن مظلومي گفت:
هيونگ ولي ما دلممون برات خيلي تنگ شده بود...
جيمين با قيافه ي جمع شده اي به دوستاش نگاه كرد و گفت:
+چرا يهو موش شديد؟! به قيافه هاي وحشيتون نمياد اينقدر حرف گوش كن باشيد.ته و كوك بدون كوچكترين توجهي به جيمين، همچنان به يونگي خيره شده بودن.
يونگي با قيافه ي بي تفاوت نگاهش رو ازشون گرفت و رو به جين كه يه گوشه ايستاده بود گفت:
-سلام
خوش اومدي
من يونگي ام همخونه اي جيمينجين تعظيم كرد و با خجالت گفت:
خوشوقتم، جين هستم برادر تهيونگ.نامجون در حالي كه بزرگترين لبخند ممكن رو زده بود، دست لرزونش رو به سمت جين دراز كرد و گفت:
من..
منم نامجونم دوست يونگـ...ـيجين با لبخند خجلي با نامجون دست داد. جيمين با حرص نفسشو بيرون داد و بي دليل پس گردني محكمي به كوك زد و به سرعت به سمت يونگي فرار كرد.
كوكي: چته وحشييي؟؟ چرا ميزنيييي؟
جيمين در حالي كه پشت يونگي قايم شده بود با عصبانيت گفت:
+چون بهم توجه نكردين.كوكي با عصبانيت به طرف جيمين حمله كرد كه جيمين داد زد:
+يوووونگييييييييجانگ كوك به محض شنيدن اسم يونگي و ديدن قيافه ي جدي يونگي كه جلوي جيمين ايستاده بود، سرجاش ايستاد و چشم غره اي به جيمين رفت.
كوكي: بعدا برات دارم.
يونگي نفسشو با كلافگي بيرون داد و همه رو به نشستن دعوت كرد. تحمل تهيونگ و كوكي كم بود، الان نامجون و جين و كل كل هاي جيمين با دوستاش هم اضافه شده بود.
با كمك جيمين كمي خوراكي روي ميز چيد و كنار بقيه نشست.
نامجون با چشماي مشتاق به جين زل زده بود و جين با گوش هاي قرمز با دستاش بازي ميكرد، تهيونگ و كوكي هم طبق معمول درحال كل كل بودن.
![](https://img.wattpad.com/cover/289085795-288-k311697.jpg)
YOU ARE READING
Unexpected Love |Yoonmin|
Fanfictionدو آدم از دو دنیای متفاوت، با داشتن شخصیت های پنهان، درگیر قراردادی میشن به نام "عشق" ――――――――――――――――――――― •پسر توی صورتش داد و بیداد می کرد و یونگی محو چشمای قلدرِ معروف دانشگاهش شده بود. لبخندی که بی شباهت به پوزخند نبود زد و پشتش رو به جیمین کر...