_از اسپروس بیچاره انتقامشو گرفت؟! واقعا هم پسر بدشانسی بوده!
_خب، تهش نتونست انتقامشو بگیره... دستور داد که توی نمایش گلادیاتورها به اسپروس تجاوز کنن تا همهی مردم تحقیرشو ببینن... اما اسپروس قبل از اتفاق افتادنش، خودشو کشت!
اخم کرد و گفت: چرا اینارو میخونی؟!
و کتاب رو ازم گرفت و انداخت کنار.لبخندی زدم و گفتم: افسانهها جالبن!
_نخیرم! برو همون وبتونتو بخون! بکن بکن بخونی بهتره تا چیزای غمانگیز!
_یاااا!
انگشتامو توی موهای کوتاه و نمدارش کشیدم،
_هنوز که خیسه!
آروم خم شدم و لبشو بوسیدم.
_تو برام خشکش میکنی؟
باز لبشو بین لبهام گرفتم و نگهداشتم.
اجازه میداد هرجور میخوام لبهاشو ببوسم.
_نه... من جای دیگهاتو خشک میکنم!
و دستمو از روی حوله به دیکش فشار دادم، نیشخندی زد و لبمو بین دندوناش گیر انداخت.
قطرات آب هنوز روی بازوهاش برق میزدن و عضلات شکمش بدجوری تحریکم میکردن که گازشون بگیرم.
روی لبش زمزمه کردم: کوک...
_جونم عشقم؟
_مقاومت کن!
و سمت شکمش رفتم و لبمو روی نیپلش کشیدم.
_آه... ته...چرا اینقدر دوست داری منو شکنجه بدی؟!
اما بیتوجه به غرغرهاش، فقط مشغول بوسیدن تتوهاش شدم، لبمو از قصد روی پوستش حرکت میدادم.
با زبونم روی عضلات شکمش کشیدم و نیپلشو بین انگشتام فشار دادم.
_آه...
نفسهاش سنگین شده بود.
نیشخندی زدم و گفتم: به مقاومتت ادامه بده افسر جئون!
و حوله دور کمرشو آروم باز کردم. جوری روی دیکش خم شدم که کاملا ببینه دارم چیکار میکنم؛ عضوش سفت شده بود و رگهاش زیر لبم حس میشد. نوک زبونمو زیرش کشیدم و بالزهاشو خیس کردم. کلاهکشو با بزاقم خیس کردم اما کامل توی دهنم نبردمش، داشت دیوونه میشد، سرشو عقب انداخت و ناله کرد: کیم تهیونگ! بدجوری به فاکت میدم!!
لبخندی زدم و دیکشو تا ته توی دهنم فرستادم، اما خیلی آروم لبهامو روش عقب و جلو میکردم.
_یااا!...آهه...ته...
با اخم بهم زل زده بود.
کمکم سریعتر سرمو عقب و جلو کردم، اونقدر سرگرم خوردن بودم که بزاقم کاملا از روی بالزهاش برق میزد.
_آههه...
و مدت کوتاهی گذشت تا کامشو روی زبونم حس کردم.
_آهه...آه...
اما هنوز مشغول عقب و جلو کردن دهنم بودم،
_آهه...ته...دیوونه ام نکن!
وقتی کامشو قورت دادم، زیر عضوشو لیس زدم و عقب رفتم.
منو جلو کشید و لبمو بوسید.
دستامو روی شونههاش انداختم و گردنشو گاز گرفتم.
_توله خرس...
و دستاشو از روی شلوار به باسنم کشید و با انگشتهاش فشار داد.
_دکتر کیم؟ نمیخوای اندام جذابتو نشونم بدی؟ منو لخت داری شکنجه میدی ولی خودتو ازم دریغ میکنی!
لبخندی زدم و جواب دادم: دوست داری چطوری نشونت بدم؟
یه دفعه موبایلش زنگ خورد، همچنان که بهش چسبیده بودم، باهاش عقب رفتم. موبایلشو از کنار بالشتک برداشت.
گوشمو به دستش چسبوندم و صدای افسر برنامه ریزی باعث شد اخم جفتمون توی هم بره!
_جئون جونگکوک! کد زرد، ببر بوسان، 45دقیقه.
و بعد تماس رو قطع کرد.
_چی؟! چیشده؟
تبسمی کرد و گفت: باید...برم جلسه داریم تا45 دقیقه دیگه باید اونجا حاضر باشم.
یهو قلبم تند تند زد.
_جلسه؟ چجور جلسهای؟
_عشقم نگران نباش! وزیر دفاع داره میاد، معمولا نیروهای ویژه باید حاضر باشن.
_یعنی...جنگ نمیشه؟
دستاشو دور کمرم حلقه کرد و گفت: نه عزیزم. نمیخواد نگران باشی! ببخش که... باید برم...
و نگاهشو پایین انداخت.
چونهاشو بوسیدم و گفتم: منتظرت میمونم افسر جئون. هرچی زودتر برگردی، چیزای بیشتری گیرت میاد!
و دستمو روی عضو برهنهاش کشیدم و لبهامو به لب نرمش چسبوندم.
روی لبم آه کوچیکی کشید و گفت: نمیتونم ولت کنم برم...
زبونمو روی لبش کشیدم.
_تصمیم با خودته!
با لبخند پرسید: چطوری؟
شیطنت آمیز جواب دادم: افسر جئون، کاری میکنم تمام قوانین ارتشتو بشکنی!
درحالیکه متعجب بهم نگاه میکرد، عقب رفتم؛ دستشو گرفتم و دنبال خودم سمت حموم کشیدم.
وسط حموم ایستاده بود؛ منو نگاه میکرد که لباسهامو بیرون آوردم و درحالیکه کاملا برهنه مقابلش ایستاده بودم، داخل وان دراز کشیدم و شیر آب گرم رو باز کردم.
بهم نزدیک شد و روی لبه وان نشست.
_تهیونگا... میخوای کلا اخراج شم نه؟
_افسر جئون! خودت انتخاب کن که میخوای بری جلسه پیش مارمولک یا...
و پاهامو باز کردم و دستمو روی عضوم کشیدم و ادامه دادم: یا... منو به فاک بدی...
و از قصد کمرمو قوس دادم و عضومو جلوی چشماش بالاتر گرفتم.
_فاک...ته...
قطرات آب گرم روی شکمم سُر میخورد و وان تقریبا پر شده بود. سرمو به دیواره سرامیکی تکیه داده بودم و آه میکشیدم، دستامو عقب و جلو میکردم.
YOU ARE READING
🫂Encounter✨️KookV
Fanfictionتهیونگ، جین و جیهوپ بخاطر دسته گلی که آب دادند، به بیمارستانی نزدیک مرز شمالی تبعید شدند تا به عنوان تنبیه 6 ماه آینده رو اونجا کار کنند اما توی ناکجاآباد، باید با چه مسائلی سروکله بزنند؟! 🔫🩸💉 Name: Encounter�...
🛁41. شکستن قوانین⛓️
Start from the beginning