****
Jin pov:
زمانی که داشتم کیک رو از فر بیرون میاوردم، ناگهان در کافهتریا باز شد و نظامیهای شکمو هم از راه رسیدن.
_چه به موقع!!! تهیونگا! بپر چاقو بیار بینم! به هوسوک پیام دادی؟_اوهوم...
اما هنوز سرش توی گوشی بود.
_یاااا! بچه چیکار میکنی از صب سرت تو اون ماسماسکه؟کور میشی بدبخت، سرطان وایفای میگیری!
و رو به نامجون گفتم: به چان هم گفتی بیاد؟!
_بهش گفتم اما گفت دستش بنده، بعدا براش میبرم!
کنارم اومد و کمکم مشغول چیدن ظرفها شد.Jungkook pov:
وقتی بالای سرش رفتم یهو گوشیشو قفل کرد و اسکرین گوشیش خاموش شد!
آروم گفتم: تهیونگا!
درحالیکه هول شده بود و گونههاش قرمز بود گفت: کی اومدی؟
_عزیزم حواست کجا بود که منو ندیدی؟
دستشو گرفتم و انگشتامو بین انگشتهای ظریف و کشیدهاش نگهداشتم.ذهنم یکم درگیر شد.
برای چی صفحه گوشیشو خاموش کرد؟ البته که من نمیخواستم توی حریم شخصیش فضولی کنم، اما بیشتر نگران بودم که چیزی باشه که نگران یا ناراحتش کنه و من بیخبر بمونم، یا تنهایی عذاب بکشه و گریه کنه! هرچند چهرهاش شبیه کسی نبود که ناراحته، بیشتر... شبیه یکی بود که وسط یه کاری مچشو گرفتن... جوری که هول کرد و سرخ شد، عجیب بود!
بعد از خوردن کیک و شوخی و مسخرهبازی، یونگی و من مشغول حرف زدن درباره کار بودیم. نامجون هم به ما ملحق شد و سرگرم صحبت شد، اما ناخواسته گوشم حرفهای جیمین و تهیونگ رو شنید؛ خیلی واضح نبود، از میز کناریمون انگار داشتن پچ پچ میکردن، اما من تونستم کلمه وبتون رو بشنوم.
وبتون؟ منظورش چی بود؟ یعنی چون داشت وبتون میخوند گوشیشو خاموش کرد؟ اما مگه چی داشت که بخاطرش هول کنه؟!
یهو یادم افتاد قبلا گفته جیمین براش یه مانگا فرستاده!
اما هرچی فکر میکردم یادم نمیومد اسمش چی بوده!_جونگکوک!
یهو صدای نامجون منو به خودم آورد.
_هوم؟ چیه؟
_دارم میگم بریم یکم تمرین کنیم! خیلی وقته مبارزه نکردیم!
یونگی سری تکون داد و گفت: به چان هم میگم بیاد، خیلی وقته نرفتیم سالن!***
تقریبا چندساعتی میشد که درحال ورزش و تمرین بودیم.
درحالیکه به کیسه بوکس مشت میزدم یهو اسم اون مانگا یادم اومد!!
_فهمیدم! Painter of the night، یادم اومد!
و فوری گوشیمو از کنار بطری آبم برداشتم و سرچش کردم.
روی اولین سایتی که اومد کلیک کردم؛ یونگی وسط مشت زدن به کیسه بوکس، متوقف شد و گفت: چی میگی واسه خودت؟!
_ تهیونگ گفته بود جیمین براش یه مانگای گوگولی فرستاده!
یونگی توی گوشیم سرک کشید و گفت: این؟ چجور مانگاییه؟!
و اسمشو از روی گوشیم کپی کرد و توی گوشی خودش زد؛ با دیدن پارتها چشمام گرد شد!!
یهو یونگی داد زد: یاااا! جیمین تخم سگ! مث بچه دبیرستانیا میره بین بقیه پورن پخش میکنه؟
YOU ARE READING
🫂Encounter✨️KookV
Fanfictionتهیونگ، جین و جیهوپ بخاطر دسته گلی که آب دادند، به بیمارستانی نزدیک مرز شمالی تبعید شدند تا به عنوان تنبیه 6 ماه آینده رو اونجا کار کنند اما توی ناکجاآباد، باید با چه مسائلی سروکله بزنند؟! 🔫🩸💉 Name: Encounter�...
💧38. وبتون🔥
Start from the beginning