《پارت چهل و نهم》

224 22 20
                                    

شیطون میگم: چرا.. یه خورده درد میکنه اما اگه تو همینجوری من رو تا مقصد برسونی دردم خوب میشه.

تهیونگ صورتش رو به گونه هام میچسبونه و میگه: سوکجینیِ من زرنگ شده.

با خنده سرمو عقب میبرم که یهو نگام به منظره مقابلم میفته... نفس تو سینه ام حبس میشه.. با وجود اینکه شبه ولی باز هم همه چیز فوق العاده به نظر میرسه.

ناخواسته زمزمه میکنم: تهیونگ اینجا بهشته؟

تهیونگ: تازه الان شبه.. تو روز باید اینجا رو ببینی.

مدام با چشمام این طرف و اون طرف رو میکاوم.

-تهیونگ منو بذار زمین.. بقیه راه رو خودم میام.. گردنش رو ول میکنم که تهیونگ محکم تر از قبل من رو به خودش فشار میده و میگه: متاسفم .. تا رسیدن به مقصد جای شما همینجاست.

-اِ.. تهیونگ.. اذیتم نکن دیگه.

تهیونگ: مگه نگفتی پات یه خورده درد میکنه؟

-خوب شد دیگه.. منو بذار زمین.

تهیونگ چشمکی بهم میزنه و میگه: واقعا؟

سرمو به نشونه ی آره تکون میدم که تهیونگ با لحن خبیثانه ای میگه: پس بهتره تو جای گرم و نرمت بمونی تا پات خوبتر بشه و دوباره درد نگیره.

-تهیونگ...

میخنده و بی توجه به وول وول خوردنای بوسه ی آرومی به لبام میزنه و میگه: تو که زورت به من نمیرسه .. پس بیخودی خودت رو خسته نکن.

با ناامیدی همونجور که تو بغل تهیونگ هستم با حسرت به این طرف و اون طرف نگاه میکنم.

تهیونگ هم ریز ریز میخنده.

-کوفت...

بلند میزنه زیر خنده و من بی توجه به تهیونگ غرق زیبایی اطرافم میشم.. تک و توک کلبه هایی رو میبینم.. .. دیگه تقریبا متوجه شدم که اینجا یه منطقیه توریستیه.

-نرسیدیم؟

تهیونگ: نه هنوز.

بعد از چند لحظه میگم: حالا چی؟

تهیونگ: نه.

یه خورده دیگه میگذره با مظلومیت میگم: تهیونگی...

با خنده میگه: نه.

-تو که نمیدونی من میخوام چی بگم.

تهیونگ: میدونم دیگه میخوای ولت کنم تا بری شیطونی کنی.

-نه قول میدم شیطونی نکنم.

تهیونگ: راه نداره.. این جا جات امن تره.. از دستم در بری معلوم نیست دیگه کجات رو میزنی و ناقص میکنی.

-حالا یه بار افتادما.

تهیونگ: تو بغل من میمونی تا نیفتی.

-زورگو.

Don't Leave Me[ترکم نکن]Where stories live. Discover now