《پارت چهل و دوم》

226 29 26
                                    


پدر بزرگ: چی بگم آقای کیم... من قصدم خیر بود نمیخواستم اینجوری بشه ولی انگار حق با شماست.

تهیونگ پوزخندی میزنه و هیچی نمیگه...صدای نفس های عصبیه تهیونگ رو میشنوم و چرا دروغ؟... خوشحال میشم.. درست مثل بقیه وقتی میبینم عشقم به خاطر من عصبی میشه تا از من دفاع کنه خوشحال میشم... یه جورایی کم کم داره باورم میشه که فقط من عشق زندگیه تهیونگ بودم.. حرفای سه هون.. حرفای کن.. ابراز علاقه هاش.. نترسیدناش در برابر حرفای مردم.. دفاع کردناش منو بهش وابسته تر از همیشه میکنه ولی با تمام این خوشحالیها یه چیزایی بدجور من رو عصبی میکنند و بدبختی اینجاست که نمیدونم اون چیزا چی هستن...

تهیونگ سرش رو نزدیک میاره و میگه: اونا میدونستن.. بیخود خودت رو خسته نکن.
خونواده ی تهیونگ و خاله و عمو دور میز جمع شدن و من و تهیونگ و پدربزرگ نشستیم.

دهنم رو باز میکنم و با ناله میگم: یعنی حفظ آبروتون اینقدر مهمه.

تهیونگ: لابد مهم بود دیگه.

پدربزرگ: سوکجین الان وقت این حرفا نیست.

آروم زمزمه میکنم: چرا؟... چون آبروتون بین این آدما میره؟.. مگه روزی که داشتین من رو جلوی تک تک این آدما خرد میکردین به فکر آبرو بودین که الان انتظار دارین من به فکر آبروتون باشم؟

حرفام رو آروم زدم ولی میدونم تک تک شون شنیدن...
-شماها میدونستین؟

پدربزرگ: پسر بهتره شر به پا نکنی.

سه هون بعد از پراکنده کردن مهمونا میاد کنارم میشینه میگه: پدربزرگ سوکجین چی میگه؟

پدربزرگ با حرص میگه: یه مشت چرت و پرت.

-نشد دیگه پدربزرگ گرامی... الان که حرفام به نفعتون نیست شده چرت و پرت.

پدربزرگ: سوکجین این حرفای بیخود رو ادامه نده... من نمیدونم کی این خزعبلات رو بهت گفته دلمم نمیخواد که بدونم ولی برای اینکه خیالت راحت باشه میگم که همه ی اینا دروغه... پس این بازی مسخره رو تموم کن.

-آقای کیم شروع کننده ی این بازی من نبودم... پسر شما سالها پیش این بازیه به ظاهر مسخره رو شروع کرد... اون باعث مرگ دو تا از بچه هاش و تباهیه زندگیه من شد.

پدربزرگ: سوکجین کم کم داری عصبیم میکنی؟

عصبی میخندم و دستم رو به شدت از دست تهیونگ بیرون میکشم... همونجور که سرم رو تکون میدم مشتی به میز میکوبم و میگم: خیلی جالبه.. واقعا برام خیلی جالبه.. من دارم عصبیتون میکنم؟... منی که خودم وقتی موضوع رو فهمیدم تا مرز سکته رفتم و برگشتم... الان به جای اینکه برین یه سیلی به گوش پسرتون بزنید جلوی من واستادین سوکجین سوکجین راه انداختین.

مادر تهیونگ بالای سرم میاد و آروم شونه هام رو میماله.
مادر تهیونگ: عزیزم آروم باش‌.

Don't Leave Me[ترکم نکن]Where stories live. Discover now