《پارت دوازدهم》

159 30 29
                                    

  با شرمندگي سرمو پايين مي اندازم و مي گم:
- چرا دروغ؟!
اون روزا من به خودم هم شک مي کردم! چه برسه به دوستام!
دکتر:
- تهمین يا جونگکوک؟
- جونگکوک.
دکتر:
- بعد چي کار کردي؟
- وقتي بارها و بارها اومد دم خونمون و با من خونوادم در مورد بي گناهيم صحبت کرد. وقتي برام کار پيدا کرد؛ وقتي روزاي زيادي از کار خودش زد و به کارهاي من رسيدگي کرد.
وقتي مجبورم کرد ادامه ي تحصيل بدم. وقتي بعد از اون اتفاق همه ترکم کردن ولي اون گفت باورم داره؛ پيش خودم هزاران هزار بار شرمنده شدم!
واي دکتر! اگه بدونيد چه حس بدي بهم دست داده بود. اون لحظه دوست داشتم خودمو بکشم. عذاب وجدان بدي داشتم.
خيلي ناراحت بودم که توي ذهنم به وفادارترين دوستم شک کردم!
بالاخره يه روز دلمو به دريا زدم و موضوع رو بهش گفتم. اول با تعجب نگام مي کرد، ولي بعدش زد زير خنده و گفت ديوونه از اول بهم مي گفتي!
اين همه عذاب وجدان واسه چي بود؟! من هم به جاي تو بودم به همه چيز و همه کس شک مي کردم!
دکتر:
- ناراحت نشد؟
- نمي دونم. شايد ناراحت شد و به روي خودش نياورد! شايد هم واقعا اون حرف رو از ته دلش زد.
بعد از اون ديگه هيچ وقت سر اون موضوع صحبت نکرد و من هم ممنونش بودم!
دکتر:
- تهمین چي؟
- تهمین از خودم هم براي من نگران تر بود. تهمین دوستم نبود، جزئی از خانوادم بود !
با هم بزرگ شده بوديم؛ با هم زمين خورده بوديم، با هم بلند شده بوديم!
در بدترين شرايط هم دليلي براي شک نسبت به تهمین وجود نداشت.
بعضي مواقع جونگکوک رو متفکر مي ديدم، اما وقتي ازش مي پرسيدم چي شده، لبخند مي زد و مي گفت هيچي!
ولي حس مي کردم به تهمین مشکوک شده. شايد تهمین هم به جونگکوک مشکوک بود!
نمي دونم آقاي دکتر؛ نمي دونم. جونگکوک بارها به من گفته بود خودت تصميم بگير!
به من و تهمین کاري نداشته باش. شايد مي خواست به طور غيرمستقيم بهم اشاره کنه به هيچ کس اعتماد نکن.

شايد هر کسي هم جاي جونگکوک بود و از خودش اطمينان داشت به تهمین شک مي کرد!
آخه من به جز اين دو نفر تو اون روزاي آخر با کسي نمي گشتم.
دکتر:
- چرا به طور مستقيم بهت چيزي نمي گفت؟
- مي ترسيد رابطم رو باهاش قطع کنم. من روي تهمین خيلي تعصب داشتم!
اجازه نمي دادم کسي در موردش حرف بزنه. تهمین هم همين طور بود.
دو تا دوست جدا نشدني بوديم!
با پوزخند ادامه مي دم:
- که بعدش از هم جدا شديم! رابطه ي من و تهمین تعريف نشده بود.
تنها دليلي که من رشته ي زبان رو انتخاب کردم تهمین بود!
براي من هنوزم که هنوزه جاي سواله که چه طور تهمین حاضر شد قيد دوستيمون رو بزنه؟! چرا اون هم باورم نکرد؟

دکتر:
- وقتي تهمین دوستيش رو با تو بهم زد، جونگکوک چيزي در مورد شکش به تهمین نگفت؟
- چرا يه بار بهم گفت سوکجین تا چه حد به تهمین اعتماد داشتي!
دکتر:
- تو چي گفتي؟
- با لبخند گفتم من به اندازه ي همه دوستي هاي دنيا به تهمین ايمان دارم!
درسته رابطش رو با من قطع کرده، ولي مطمئنم هيچ وقت عليه من کاري انجام نداده و نمي ده!

Don't Leave Me[ترکم نکن]Where stories live. Discover now