《پارت چهل و چهارم》

198 25 27
                                    


ابرویی بالا میندازه و میگه: از ابراز علاقه اش کاملا معلومه.. داره از موقعیتت سواستفاده میکنه.

-نه... ماجرا اونجور که تو فکر میکنی نیست... اون اصلا به من ابراز علاقه نکرد؟

یهو تمام عصبانیتش فروکش میکنه و میگه: چی؟

-تو خجالت نمیکشی؟... کی میخوای دست از این زود قضاوت کردنات برداری؟

آروم میگه: آخه تو خودت گفتی که دوستت داره.

-آره ولی اون به من نگفته بود... داشت واسه ی جیمین تعریف میکرد من هم شنیدم.. اون اصلا نمیخواست به من چیزی بگه.

دوباره آتیشی میشه و میگه: دیگه بدتر... میخواست تو رو به خودش وابسته کنه بعد...............

با حرص وسط حرفش میپرم و میگم: تهیونگ....

تهیونگ: کوفت... همین که گفتم دیگه حق نداری پات رو تو خونه ی اون عوضی بذاری.

نفسم رو با حرص بیرون میدم.
-اونوقت میتونم بپرسم کجا باید برم؟

تهیونگ: مگه من مردم که تو بری خونه ی اون پسره.

ابرویی بالا میندازم و میگم: منظور؟

تهیونگ: میای به آپارتمان خودم.

خندم میگیره.
اخماش بیشتر تو هم میره و میگه: کجای حرفم خنده داره.

-مگه دیوونه شدم.. من چرا باید به آپارتمان تو بیام.. تو چه نسبتی با من داری؟

تهیونگ: اون عوضی چه نسبتی با تو داره؟

با حرص میگم: درست صحبت کن... سعی کن احترامش رو نگه داری... تو این مدت بیشتر از همه ی شماها هوام رو داشت و حتی یه بار هم طوری رفتار نکرد که من ناراحت بشم.

تهیونگ: من به این حرفا کار ندارم.. دیگه بهت اجازه نمیدم تو خونه ی اون پسره زندگی کنی.. از همین امشب میای آپارتمان خودم.

-تو همینجوری پرویی دیگه بیام تو آپارتمانت معلوم نیست چیکارا میکنی.. من تو شرکت از دست تو آسایش ندارم.. چپ میرم راست میام بهم زور میگی بعد خدا به خیر کنه روزی رو که من بخوام با تو یه خونه زندگی کنم.

به زحمت سعی میکنه لبخند رو لبش دیده نشه ولی معلومه که خندش گرفته.

-ترجیح میدم پیش کن بمونم.

با این حرفم حرصی میشه و میگه: تو خیلی بیجا میکنی.

-درست حرف بزن.. این چه طرز حرف زدنه؟

تهیونگ: مگه تو برام اعصاب میذاری؟

-تهیونگ تمومش کن... تا دو سه روزدیگه سه هون یه خونه پیدا میکنه و من هم از اون خونه میرم.

تهیونگ: بعد این چند روز رو میخوای چیکار کنی؟

-اصلا تو چیکاره ای که من بخوام بهت جواب پس بدم.

Don't Leave Me[ترکم نکن]Where stories live. Discover now