👅 28. اسباب‌بازی جدید🔞

Start from the beginning
                                    

****

بعد از دیدن یکی از فیلمای مرد عنکبوتی، یهو یادم افتاد که باید بره شیفت! نق زدم: وقتی نیستی، قلبم از هم پاره میشه تهیونگا!
خندید و گفت: من که اینجام!
آهسته پشت دستمو روی گونه‌های لطیفش کشیدم و با ناراحتی گفتم: ولی داری ولم میکنی...

_یااا! دارم میرم سرکار‌! کجا ولت میکنم؟
_نه‌...اصلا لازم نکرده سرکار بری، بمون پیش من!

بلندتر خندید و گفت: اونی که میترسید ولش کنن من بودم، چرا جاهامون عوض شده؟
بغلش کردم و پوست گردنشو بوسیدم و گاز گرفتم.
_نکن...باید برم بیمارستان! جین خفه‌ام میکنه که با مریضا تنهاش گذاشتم!
_تهیونگا...شب برگرد پیشم!
_اگه شیفت نداشتم باشه،‌...
_اَه! اصن من قهرم!
و ولش کردم و رفتم سمت آشپزخونه.
_جونگکوکا خیلی لوس شدی!
_شب برمیگردی پیش خودم میخوابی! اصلا یعنی چی که شب کشیک داری؟!
_معلوم نیست که! شاید داشته باشم! شاید هم هوسوک یا جین بمونه!
_لازم نکرده برمیگردی همینجا!

_یاااا! جونگکوکا شبیه شوهرای غیرتی و مزخرف شدی!
_همینه که هست!
دسته به سینه رومو کردم اون‌طرف.

با خنده مستطیلی روی لبش، نزدیکم اومد.
دستاشو دور صورتم قاب کرد و لبمو بوسید‌.
_کوکیِ شیرینم!
_اگه شب نیای پیشم تلخ میشم...
_نمیشی...تو همیشه شیرینی!
و بیشتر لبمو بین لب‌های گرم و خیسش کشید.
دستمو روی انحنای کمرش گذاشتم و به خودم چسبوندمش.
_میخوای همینجا کارتو تموم کنم؟
خندید و گفت: اونوقت جین مسخره‌ام میکنه که چرا همه‌اش کجکی راه میرم و میشینم! میخوای آبرومو ببری؟
_خب تقصیر من چیه که تو تنگی؟!
و انگشتمو از قصد بین باسنش کشیدم.

_یااا! من تنگم یا تو کینگ سایزی؟
_چی؟ تهیونگا اینو از کجا یاد گرفتی؟

لباشو غنچه کرد و بیخیال گفت: از توی مانگاها...
_یااا! رفتی چی دیدی؟ حق نداری بری بخونی!
_جونگکوکا حتی به کاراکترای داستانا هم حسودیت میشه؟
_واسه چی باید بری مانگا +18 بخونی؟ ذهنت خراب میشه!
_مگه بچه ده ساله ام؟!

_حالا چی میخونی؟
_جیمین یه وبتون جدید برام فرستاده اسمش painter of the night خیلی گوگولیه!

_چیزای ناجور نبین فهمیدی؟
خنده شیطانی کرد و گفت: وقتی تو هستی دیگه چرا اونارو ببینم؟
و از قصد دستشو روی شلوارم کشید و عضومو فشار داد.

_آه...نکن! تهیونگا همینجا ترتیبتو میدما!
دستشو بیشتر فشار داد و گفت: نظامیا فقط تهدید توخالی بلدن؟ نه؟
حرصم گرفت و محکم گرفتمش و روی میز ناهار خوری خمش کردم.
_تهیونگا خودت خواستی!
پوزخندی زد و با طعنه گفت: جدی؟ حالا معلوم میشه...
از پشت شلوارکشو پایین کشیدم و انگشتمو داخل ورودیش فشار دادم.
_آهه...آخخ...
_نق نزن!
و چند دقیقه بعد عضومو داخلش فشار دادم.
کاملا روی میز خم شده بود و ضربه‌هامو شدیدتر کردم.
_آهه...جونگکو...آه...
صدای ناله‌هاش وجودمو آتیش میزد؛ همه‌اش میخواستم بیشتر بکوبم تا بیشتر زیرم آه و ناله کنه.
_آهه...آههه....جونگک...من دارم...
یهو کامش روی زمین ریخت.
من به ضربه‌هام ادامه دادم تا کاملا سوراخشو پر کردم.
_آههه...بازم میخوام.
_تهیونگا! دیوونه شدی؟
و کمرشو بوسیدم و توی بغلم بلندش کردم.
_درد نداری؟ اینقدر حرصمو درنیار!
_پس هر دفعه سکس بخوام باید رو اعصابت برم؟
_یااا! فقط بگو میخوایش! اصن شمردی چندبار امروز انجامش دادیم؟!
_وقتی جدی میشی جذابی! خوشم میاد حرصت بدم.
_همه‌اش تقصیر جیمین و جین هیونگته! معلوم نیست وقتی نیستم چی یادت میدن! هردفعه یونگی و نامجونو میبینم توی نگاهشون زجر خالصه!
_خوبه که! یه کلاب تشکیل بدین! انجمن زجر دیدگان!
_بدجنس!
و به طرف حمام بردمش.

🫂Encounter✨️KookVWhere stories live. Discover now