🍂《part 44》

4.9K 554 188
                                    

لذت ببرین *لبخند خبیث

□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□

سکوت عجیبی تو سالنِ غذا خوری پیچیده بود...
سکوتی که فقط صدای به هم خوردن قاشق و چنگال ها باعث شکستنش میشد و فضارو یکم هم که شده گرم تر میکرد...

اره...از بس این سکوت سنگین بود که صدای قاشق و چنگال ها برای جونگکوک تو این موقعیت بهترین چیزه ممکن بود...

نمیدونست چرا از وقتی پنج نفره دور میز غذا خوری برای سرو شام نشستن پدرش عجیب بهش نگاه میکنه...البته نه فقط به خودش بلکه به تهیونگم زیاد نگاه میکنه و خب این واقعا عجیبه...و ترسناک.

طوری که حتی لیا هم تعجب کرده بود وحین جوییدن لقمه با چشم های گرد به سوهو نگاه میکرد...
و اما تهیونگ از اولی که نشستن دور میز، سرش پایین و خیره به بشقابش بود و حتی یه لحظه هم نگاهش و بالا نیاورده بود تا به جونگکوک نگاه کنه...

وکوک به شدت حرصی شده بود...
چرا که درست جلوش نشسته بود اما توجه ای عایدش نمیشد و از همه بد تر، خواهرش به شدت از اول به تهیونگ چسبیده بود و حتی نمیذاشت جونگکوک یه ثانیه هم بتونه به تهیونگ نزدیک بشه.

اهی کشید و عصبی چنگالش و تو ماهیِ زیر دستش فرو کرد و با چشم هایی که داشتن ماهیِ بیچاره ی روبروش و تیکه تیکه و اتیش میزدن بهش خیره بود...

سوهو لیوان اب میوه ی بدون گاز رو به دست امیلی داد و نگاهش و رو جونگکوک برگردوند...
-کوک؟

پسر با صدا زده شدنش توسط پدرش یکه ای خورد و سریع سرش و بالا گرفت...
مثل همیشه با چشم های درشت و خرگوشیش برخلافِ هیکل درشت و عضله ایش، به پدرش خیره شد.

-بله؟

سوهو اشاره ای به دیس ماهی روبروش کرد: چرا عصبی به ماهی نگاه میکنی؟
لیا سریع به دیس ماهی نگاه کرد: اوه بد شده؟...اما خوش مزست که.

کوک نگاهش و کوتاه رو تهیونگِ ساکت که همچنان نگاهش به بشقابش و شدید تو فکر بود، برد و به لیا نگاه کرد.
-نه...فک کنم اشتباه متوجه شدین.
لیا: پسرم اگه واقعا از طعمش خوشت نمیاد بگو به خانوم هان بگم چیز دیگه برات درست کنه.

کوک اب دهنش و قورت داد و اینبار محکم تر ولی همچنان با لحن اروم گفت: غذا خوبه لیا شی...همه چیز خوبه خیالتون راحت.

با این حرفش دیگه جای حرفی نذاشت.
سوهو سرش و تکون داد: تو خونه ی خودت چی میخوری؟
کوک جرعه ای از شامپاینی که تهیونگ گرفته بود و خورد و گفت.

-خواهر خانوم هان گاهی اوقات میان و برام غذا درست میکنن...بعضی روز هاهم خودم انجامش میدم.

گفت و با حرص پاش و از زیر میز جلو برد و با لبخند کوبید به ساق پای تهیونگ که بلافاصله چنگال از دست پسر رها و با صدای بدی تو پشقابش افتاد.

My SinWhere stories live. Discover now