🍂《part 6》

4.8K 686 293
                                    


ستاره کوچولو یادت نره...

...

□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■

...

-واییی باورم نمیشه بعد اون شب اینجا بتونم ببینمت کوکیییی.
جونکوک کلافه دستی بین موهاش کشید و اونارو بالا هدایت کرد...
دختر و از خودش جدا کرد...

-من اسم دارم تیون خوشم نمیاد مخففش کنی.
تیون موهای البالوییش و پشت گوشش زد و به جونکوک نزدیک تر شد...

-باشه جونکوک...اما اینجا چیکار میکنی اونم لب صاحل؟ (اشاره ای به اون سه نفر که رو زیر انداز نشسته بودن و گرم صحبت بودن کرد)...اونا خانوادتن؟

جونکوک به شدت خودش و کنترل کرده بود که یکی نزنه تو صورت دختر روبروش...
نگاهی به اونا کردو دوباره برگشت سمت دختر.

-ربطی بهت نداره تیون.
دختر لباش و اویزون کرد و خودش و دوباره اویزون گردن جونکوک کرد...

-باورم نمیشه اون شب منو تو هتل ول کردی رفتی...فک میکردم اگه باهات بخوابم منو به عنوان دوست دخترت قبول میکنی اما اینکارو نکردی.

جونکوک پوف کلافه ای کشید و مچ دستای تیون و از دور گردنش باز کرد.

-من هزار تا وان نایت دارم تیون...توهم یکیشون بودی پس واسه چی باید تورو دوست دخترم بکنم؟

چشم های دختر در لحظه اشکی شد.
-اما تو...تو اونشب...خیلی منو میخواستی.
دوباره عصبی دستی بین موهاش کشید.

-خودتم میدونی مست بودم.
-نه جونکوک...من واقعا دوست دارم...بهم یه شانس دوباره بده من بهتر از هر کسی میتونم راضیت کنم.

واقعا داشت کنترلش و از دست میداد...
اهی کشید و دستی رو پیشونیش کشید...

چه غلطی کرد که اصلا اومد ساحل...اصلا چه گوهی خورد که با این دختر تو مستیش خوابیده که حالا واسه من بخواد دوست دخترمم بشه...

نگاه سنگین یکیو پشت سرش حس کرد...
با درموندگی برگشت پشت سرش که نگاه خیره ی تهیونگ و روی خودش دید...

بدون هیچ حسی تو صورتش به کوک و تیون نگاه میکرد...
جونکوک واقعا نیاز داشت تا از شره این دختر خلاص بشه...

داشت حالش از صدای جیغ جیغوش به هم میخورد...
مطمعن بود اگه دختر روبروش ادامه بده ممکنه یکی بخوابونه تو گوشش و عوابق بعدش بود که جونکوکو پاره میکردن...

هنوز تیون داشت با صدای عصاب خورد کنش جونکوک رو قانع میکرد که کارش تو تخت بهتر از همست و میتونه جونکوک رو راضی تر از همه نگه داره...

اما از طرفی جونکوک با فکر یهویی که به ذهنش رسید تو دلش خدا خدا کرد نقشش بگیره...
چون الان قابلیت اینو داشت برای خلاصی از دست تیون حتی دست به دامن دشمن خونیش بشه...چه برسه به تهیونگ...

My SinWhere stories live. Discover now