🍂《part 47》

5.7K 515 168
                                    

(ووت یادتون نره...فیلم اخر پارت و حتما اخر پارت و بعد خوندنتون ببینین...هنزفری رو حتمااااات بزارین و حال کنین ...لبخند خبیث*)
...

□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□

...

-اون ظرف کیکو بده به من...
جیمین با اخم و تخسی ظرفو بغل کرد و به خواهرش توپید: رزی از جلو چشام ناپدید شو...نصف بیشتره کیکارو تو خوردی.

رزی با چشمای درشت شدش تک خند عصبی کرد: یاااا عوضی...این ظرف هنوز نصفه هم نشده چی داری میگی؟
-اصن چرا با دوستات نمیری بیرون؟...من شب مهمون دارم اینجا چیکار میکنی؟

دختر زبونش و دراورد و با لجبازی بطری بزرگ شیر کاکائو رو برداشت و گفت: دلم برا هیونگا تنگ شده...به توچه میخوام بمونم.

-به نفعته شیر کاکائو رو برگردونی سر جاش رزی.
-هه...به همین خیال باش برادر کوچیکه.
-کوچیککککک؟...فقط یک سال و دوماه تفاوت سنیمونه.
-خداروشکر کم نیست.
-بده من اونوووو...

-تو کیکارو بده منم شیرکاکائو رو بدم.
جیمین اهی کشید و ظرف کیک و رو جزیره گذاشت.
-خواهر قشنگم...بیا باهم توافق کنیم و این دوتا رو بزاریم اینجا تا بقیه هم بیان.

رزی با نیشخند سرش و تکون داد: ادم شدی بلاخره.
-ببند.
دختر با خنده بطری شیر کاکائو رو روی جزیره برگردوند و یدونه شکلات از تو ظرف برداشت.

-تو اخرش باید دهنت بجنبه نه؟
-خب گشنمهههه.
-همین الان یخچاله منو جارو کردی، جارو برقی.
رزی دوباره زبونش و دراورد که صدای ایفون باعث شد اون دو به در نگاه کنن...

-بلاخره مهمونات اومدن.
-یونگی و هوپی که طبق معمول اخرین نفر میان...جین و نامی هم پیام دادن یکم دیر تر میان...یا جیون و تهکوکن یا لیسا.

رزی شکلات و قورت داد و با تعجب گفت: لیسا؟...لیسا دیگه کیه؟
-اوه بهت معرفیش نکردم؟

رفت پشت ایفون و از تو صفحه لمسی چهره ی همیشه خندون دختر و دید...
-ایناها خودشه.
کلید و زد و درو باز کرد.

رزی دستی تو موهای بلوند و بلندش کرد و رفت سمت برادرش و روبروش ایستاد...
جیمین با نیشخند گفت: با ادب باشیا خواهر بزرگه.

رزی حرصی خواست لگدی نثار جیمین بکنه که درو بلافاصله باز کرد و باعث شد کارش و متوقف کنه و با چشم هاش سمت جیمین تیر پرتاب کنه.

-سلاممممممم چیمییی.
رزی حتی فرصت نکرد به خودش بیاد که یهو دید جسمی مث فنر از بیرون پرید تو و چسبید به برادرش.
جیمین با خنده دستش و رو کمر لیسا گذاشت.

-سلام...کیفت کوکه چه خبره؟
رزی که فقط پشته دختر و میدید با تعجب به اون دوتا نگاه میکرد...
لیسا: حالا خبرش و میدم...باید همه بیان...من اولین نفر اومدم؟
-اره...درست سر وقت.

My SinNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ