🍂《part 33》

3.5K 541 227
                                    

(ستاره +کاور)
(به پارت های ملکوتی نزدیک میشویم😂💜)

...

□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□

...

صداهای طبقه پایین ترسونده بودش...
این صداها مثل شکستن چیزی بود...یا پرت کردن وسایل به در و دیوار...
هرچی که بود تهیونگ کوچولو رو ترسونده بود...

رو تخت یک نفرش خودش و مچاله کرده و روتختیِ طرحِ ستاره و کهکشانیش و دور خودش پیچیده بود...

یکم سرما خورده بود و بدنش ضعیف شده بود...
درست از وقتی که پدرش اون کارو باهاش کرد بدنش ضعیف و همیشه مریض بود...

داروهاش و نخورده و از ساعتش گذشته بود...
میدونست مادرش میاد و داروهارو بهش میده...
اما نیومده بود...

صداهای عجیبِ طبقه ی پایین اونو از خواب بیدار کرده بودن...بازم ترسیده بود...که نکنه بازم باباش داره مامانش و میزنه...یا نکنه باباش دوباره بیاد تو اتاقش و اونکارو باهاش بکنه...

هق هقی کرد و بیشتر تو خودش فرو رفت...
نمیتونست به مادرش حقیقتِ اون شب و بگه...
میترسید...پدرش گفته بود به کسی نگه و اگه مادرش بفهمه میکشتش.

بغض کرد و لب مرزِ گریه کردن بود...

بلافاصله در با شتاب باز شد که تهیونگ ترسیده یکه ای خورد و به قاب تختش چسبید...نفسش بند اومده بود اما با دیدن مادرش تو چهار چوب در که تو تاریکی دنبالش میگرده نفسش و راحت ازاد کرد.

-م...مامان...

لیا با شنیدن صدای اروم و بغض کرده ی پسرش بدون روشن کردن‌چراغ سمتش دویید و با نشستن روی تخت تنِ ضعیف و لاغر شده ی پسرکش و تو اغوش کشید.

سرش و بوسید و نفس لرزونش و بیرون داد...دست و پاهاش بیرحمانه میلرزید و تهیونگ به خوبی متوجه ی استرس و نگرانی مادرش شده بود...
اما مگه چه اتفاقی افتاده بود؟
یا بهتره بگیم قرار بود چه اتفاقی بیفته؟

لیا صورت تهیونگ و با دستای لرزونش قاب گرفت و بریده بریده و با سرعت جملاتش و به زبون اورد.

-تهیونگ پسرم...خواهش میکنم ازت امشب و فراموش کن باشه؟ یه اتفاقی ممکنه بیفته اما تو کاری که من میگم و میکنی باشه؟...به حرف مامانی گوش میدی مگه نه؟

تهیونگ با چشم های ترسیدش به مادرش زول زده بود...
هیچی نمیفهمید اما با این حال برای اینکه حس بهتری به مادرش بده سرش و تکون داد و دستای لیا رو گرفت.

-به...به حرفای مامانی..گوش میدم.

لیا لبخند بیجونی زد و گونه ی پسرش و بوسید.
روتختی دور بدن تهیونگ و ازش جدا کرد و اونو همونجا روتخت انداخت.
دست پسرش و گرفت و از تخت اوردش پایین.

My SinWhere stories live. Discover now