ستاره کوچولو یادت نره...
(توجه به کاور)...
□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□
...
توی راه تا به اون ویلای خراب شده برسن همه ی دخترا یه دور از کوک لب گرفتن تا بزارن برسه به ساختمون...
جیمین که عصبی شده بود با خشم برگشت طرف کوک...
-این کثافت کاریات رو عصابه جونکوک...داری خیلی چندش میشی.جونکوک تک خنده ای کرد: هیونگ بیخیال...من با اینا حداقل یه دور خوابیدم...یه کیس رفتن که چیزی نیست.
جیمین صورتش و توهم کشید: کثافت...
بعدم برگشت و راهش و دوباره سمت ویلا گرفت...
جونکوک هم پشت سرش وارد ویلا شد...
واقعا مشتاق بود این فرد ویژه رو ببینه...
کیه که اینقدر واسه جیمین ویژست؟جیمین نگاهش و اطراف چرخوند تا پیداشون کنه...
داخل ویلا برعکس بیرون، خیلی خلوت بود ...
بعضیا درحال خوردن تنقلات و حرف زدن بودن...
بعضیا تو حلق هم داشتن همو میبوسیدن...
و بعضیا هم بخاطر سردرد یا حالت تهوعشون گوشه کناری نشسته بودن...جالب بود که جیمین بساط سکس و برده بود به اتاق های بالا...یعنی مهمونش کیه که اینقدر براش مهمه و بخواطرش هیجان داره...
کوک دیدتش تاحالا؟...
جیمین: اونجاننننن...
دست جونکوک رو گرفت و رفتن سمت جمعِ ۵ نفره ی ته سالن رو کاناپه های پفکی و نرم...اون پنج نفر که چهارتاشون جیهوپ و یونگی و نامجون و جین بودن...
و اون یک نفری که پشتش سمت کوک و جیمین بود نمیدونست کیه...ولی...
رنگ و حالت موهاش چقدر اشناست...
جیمین وقتی به اون جمع رسید دست جونکوک رو ول کرد و گفت: خب اینم از کوک...همه ی سرا برگشت سمت جونکوک جز...همون نفر پنجم...
یکم عجیب بود..
اون کی بود؟جین به کنارش که درست روبروی اون فرد بود اشاره کرد: بلاخره اقا تشریف اوردن...بیا بشین...
چرا معرفی نمیکنن منو به این پسره؟
مگه همو میشناسیم؟
جیمین با همون نیشخند رو عصابش منو کشوند سمت جین.-بشین کوک بشین...
چشمام و چرخوندم و لیوان دست جیمین و چنگ زدم : دارم میرم دیگه چرا هول میدی.لیوان و نوشیدنی رو همونطور که میخوردم رفتم سمت جین و نشستم...
نگاهم یهو خورد به پسره روبروم...در ثانیه انگار نفسم گرفت و با شدت تمام محتویات هرچی که خورده بودم و توف کردم بیرون که مساوی شد با خیس شدن یونگیه بدبخت که اون سمت نشسته بود...
جیمین دستش و رو دهنش گذاشت تا نزنه زیر خنده و جیهوپ با ترس رفت سمت دوست پسرش...
-یونگیاااا...
YOU ARE READING
My Sin
RomanceVkook [completed] -من از ماشینت سواری گرفتم کیم... -میتونستی با صاحبش انجام بدی جعون... ... -ازت خواستم بمونی... -اره ازم خواستی... اما قرار نیس خواسته هاتو براورده کنم... ... دو نفر... از دو خانواده ی متفاوت... پشت نقاب سادگیشون یه شیطان پرورش داد...