🍂《part 42》

4.7K 572 241
                                    


[(ووت یادت نره ؛) ]

□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□

دقیقا چند دقیقه شده بود از گذشتن اون ماجرا؟
یا حتی چند ساعت؟
نمیدونستن چون اینقدر گیج و شوکه بودن که توانایی حل معادله ی سخت و پیچیده ی ساعت رو نداشتن...
خب شاید بگین چی اینقدر باعث شده اون هشت نفر با چشم های اندازه گردو شدشون به صحنه ی باور نکردنی و حتی تخیلی روبروشون مات بمونن.

این قطعا عجیب ترین صحنه ای بود که میشد تو تمام عمرشون دید...اینقدر که اگه همین الان خبر میدادن پدر یونگی حامله شده تعجب نمیکردن...

-باورم نمیشه زندم و دارم این صحنه رو با دوتا چشم های پاکِ خودم میبینم.

صدای زمزمه وار و مبهوت یونگی اون هفت نفر و از تو هپروت دراورد و باعث شد هماهنگ سراشون و مثل ربات های از قبل برنامه ریزی شده باهم تکون بدن...
نامجون پلکی زد و سرش و خاروند: این همون پسریه که تا سه ماه پیش داد و هوار میکشید من استریتم من استریتم؟

جیهوپ: درسته...این همونیه که با استریت بودنش مارو گایید.

نیکول صورتش و جمع کرد:میتونم شرط ببندم این احمق از همون موقع ای که به دنیا اومده یه گِیِ لعنتی بوده و داشته چرت و پرت میگفته.

جیون: جونگکوک رو نمیدونم اما تهیونگ...خب قبلا دوست پسر داشته اما اینطوریش و ندیده بودم.
لیسا به نشونه ی موافقت با حرف جیون سریع سرش و دوبار تکون داد: خب به عنوان کسی که تجربش و با تهیونگ دارم...فقط میتونم بگم رابطه های قبل تهیونگ همش خاله بازی بوده.

جیمین پقی زد زیر خنده اما سریع خندش با دیدن چیزی که جلوی چشم همشون بود رو لب هاش ماسید و خشک شد.

اون دوتا لیلی و مجنون تو اشپزخونه داشتن برای بقیه قهوه درست میکردن اما فاک بهشون...هرکاری میکردن جز قهوه درست کردن...
فقط مونده همونجا رو جزیره همو به فا...استغفرلا...

جین که تا اونموقع سکوت کرده بود حالت متفکری به خودش گرفت و دستش و به چونش کشید.
در اخر با فکری که تو سرش رژه میرفت گفت: چقدر کناره هم خودشونن.

اعماقِ این جمله چیز قشنگی بود‌..خیلی قشنگ...
طوری که باعث شد ثانیه ی بعد رو لب همشون لبخندی پاشیده بشه و به اون صحنه ی روبروشون نگاه کنن...صحنه ای که بسی اینقدر قشنگ بود که میخواستی تا اخر عمر ضبط و نگاهش کنی.

تصویر دوتا عاشق که تو بغل هم بدون توجه به اطرافشون عاشقی میکنن و میخندن...شوخی میکنن و لذت میبرن...به معنای واقعی زندگی میکنن اونم در کنار هم...

جیهوپ: چه خوب بود اگه اینجا دنیای امگاورس بود و اون دوتا جفت حقیقیه هم بودن.
جیمین خندید: خیلی علاقه داری به داستانای امگاورس نه؟
جیهوپ در جواب سوالش سری به معنای تایید تکون داد: اره...

My SinWhere stories live. Discover now