🍂《part 9》

4.5K 745 235
                                    


(ستاره کوچولو+کاور+حرف اخر)
(عکس جیون داخل کاوره)

...

□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□

...

-وایییییی خدای مننن...اون اینجاستتتت.
-نمیتونم باور کنم نمیتونمممم.
-حس میکنم دارم خواب میبینم...
-مگه اون کیه که اینقدر طرفدار داره؟
-وات د فاکککک؟...مگه نمیدونی؟...اون غولِ رالیه...‌کسیه که دومی نداره تو رالی و ماشین بازی...

-همینطور اون کسیه که هیچکس نمیدونه کیه...اون تو کل جهان معروفه...البته بین کسایی که به ماشین و رالی علاقه دارن...همه میخوان ببیننش...اون هیچوقت جلوی هیچ دوربینی نمیره...تاحالا هیچ عکسی ازش تو گوگل یا سایتی نذاشتن...این درحالیه که حتی رعیس جمهورم زیاد دربارش حرف میزنه و حتی اونم میخواد ببینتش‌.

-نمیزاره کسی چهرش و ببینه...البته گاهی اوقات از ماشینش پیاده میشه و چند نفر تونستن ببیننش...اما اینکه اون خودش و تو عموم نشون بده و معرفی کنه هرگز...اون دوست داره پنهان بمونه...

-و دوتا دستیار داره که اونا کاراش و انجام میدن...یعنی چشم و گوش اونن...برای همینه اون فقط با ماشین مشکیش میاد و مسابقه میده و میره...

-یعنی هیچ لقبی اسمی ازش نیست؟
-چرا هست...به اون میگن...

-جونکوک حواست به منه...کوککککک...
جونکوک نگاهش و از اون چهار تا دختر که با هیجان حرف میزدن گرفت و به جین داد...

-چیه هیونگ...
جین به روبرو اشاره کرد: بعد اون باخت بدی که داشتی خیلی میخواستی دوباره با این ماشین مشکی روبرو بشی و باهاش مسابقه بدی درسته؟...حالا اون اینجاست...دوباره.

کوک اخماش و توهم کشید و با فرو کردن دستاش تو جیب شلوارش و تکیه زدنِ دوباره به کاپوت ماشینش...به روبرو خیره شد...

-فقط میخواستم اونو ببرم...تا بهش نشون بدم جاده دسته کیه.
جیمین پرچم و از جیهوپ گرفت: من انجامش میدم.
یونگی: نه نمیشه...باید خود جیهوپ اینکارو بکنه اون باخت.

جیمین چشماشو چرخوند: امشب فرق داره یونگ...امشب اون اینجاست و باید همه چیز طبق برنامه و ادمش باشه...پس این شرطبندی رو بزار واسه مسابقه ی بعدی.

یکهو سر و صداها بیشتر شد ودود عجیبی اون ته بلند شد...
نامجون: اوه...این چیه...

درلحظه صدای وحشدناک بلند اگزوز ماشینی تو فضا پیچید...و جمعیتِ شلوغ شده کنار پریدن و راه و برای ماشین مشکی رنگ که از دورم میدرخشید باز کردن...
با سرعت قابل توجه ای فقط و فقط گاز میداد و راهش فقط ...سمت جونکوک و ماشینش بود...

همه با چشم هاش شوکه شده و گشاد‌ شدشون فقط به اون نگاه میکردن...
لحظه به لحظه نزدیک تر میشد و جالبیش این بود با هرچقدر نزدیک شدنش سرعت ماشین بیشتر میشد...

My SinWhere stories live. Discover now