🍂《part 42》

Start from the beginning
                                    

جین: خب با هیکل و اخلاقی که جونگکوک داره...میتونیم بگیم هردوتاشون الفان...البته تهیونگ الفای اصیل و کوک الفای معمولی...چون تهیونگ سلطش بیشتره مگه نه؟

نیکول: واو دوتا الفا که جفته همنننن...این خیلی جذاب و سکسیه.

یونگی پوکر به همشون نگاه کرد و در نهایت گفت: دیوونه شدین؟
جیهوپ: یاااا عزیزم...ضد حال نباش.
جین چپ چپ به یونگی نگاه کرد و روبه جیهوپ گفت چطور تحملش میکنی روزا؟

یونگی : همونطور که نامجونِ بدبخت تورو تحمل میکنه.
چشم های نامجونِ از همه جا بیخبر در کسری از ثانیه گشاد شد و متعجب به یونگی نگاه کرد: هی پایِ من و وسط نکش.

جین چشم غره ای به یونگی رفت که لیسا با خنده بینشون قرار گرفت: تورو خدا دوباره دعوا نکنین.

...
...
...
...

-آی تهیونگ...نکن...

صدای نفس های بلند و تند پسر بزرگ تر زیر گوشش شنیده میشد و باعث پیچش دلش میشد...
از پشت بهش چسبیده بود و بین خودش و کابینت گیرش انداخته بود و سرش و تو گردنش فرو و دستاش و رو کایینت تکیه داده بود.

به معنای واقعی پینش کرده بود‌.
نمیفهمید یهو چیشد ولی اونا اومده بودن فقط قهوه درست کنن...
اره...
فقط یه قهوه ی لعنتی...

تهیونگ مکی به گردن و گوش پسر زد که باعث شد جونگکوک شونه هاش و از حس خوبش بالا ببره و توهم جمعشون کنه و مانع دراومدن ناله ای از بین لباش بشه.

میدونست اون فضولا دارن نگاهشون میکنن پس توجه ای به بقیه نمیکرد و به کارش یعنی درست کردن قهوه ادامه میداد...البته اگه تهیونگ بزاره.
و خب نمیخواست در حضور نیکول جلوی تهیونگ و بگیره و حساسیتِ به وجود اومده ی پسر رو بیشتر کنه.

-لباتو میخوام بیب...

صدای خش دار شده و عمیق تهیونگ دم گوشش باعث شد تنش لرز خفیفی بگیره و بدنش شل بشه...
سریع قهوه جوش و ول کرد و تو دلش فحشی به جین گفت که ازش خواسته بود قهوه ی روی گاز براش درست کنه.

شعله رو خاموش و سریع تو بغل تهیونگ چرخید و با چشم های درشت شده به چشم های شیطون پسر پشت سرش خیره شد...انگار حوس بازی کرده بود...

-ته...ما الان تنها نیستیم محض رضای خدا هشت نفرِ فاکی الان تو خونمونن و چشمای فضولشون روی ما میخه...

چی؟
...
سکوت کرد...
تهیونگ با سکوت به جونگکوک خیره بود و چیزی نمیگفت...
جونگکوک الان چی گفت؟...
خونمون؟

لبخند گرمی ناخداگاه رو لباش نشست...انگار پسر کوچیک تر اصلا حواسش نبود که از واژه ی (خونمون) استفاده کرده و حتی هنوز هم متوجه نشده بود.

کوک گیج به حالت تهیونگ نگاه کرد: چیشد؟
تهیونگ سرش و جلو و تو فاصله ی کمی ازش متوقف شد...
خیره تو چشم های مثل کهکشان پسرِ خرگوش نمای روبروش لب زد...

My SinWhere stories live. Discover now