جین: خب با هیکل و اخلاقی که جونگکوک داره...میتونیم بگیم هردوتاشون الفان...البته تهیونگ الفای اصیل و کوک الفای معمولی...چون تهیونگ سلطش بیشتره مگه نه؟
نیکول: واو دوتا الفا که جفته همنننن...این خیلی جذاب و سکسیه.
یونگی پوکر به همشون نگاه کرد و در نهایت گفت: دیوونه شدین؟
جیهوپ: یاااا عزیزم...ضد حال نباش.
جین چپ چپ به یونگی نگاه کرد و روبه جیهوپ گفت چطور تحملش میکنی روزا؟یونگی : همونطور که نامجونِ بدبخت تورو تحمل میکنه.
چشم های نامجونِ از همه جا بیخبر در کسری از ثانیه گشاد شد و متعجب به یونگی نگاه کرد: هی پایِ من و وسط نکش.جین چشم غره ای به یونگی رفت که لیسا با خنده بینشون قرار گرفت: تورو خدا دوباره دعوا نکنین.
...
...
...
...-آی تهیونگ...نکن...
صدای نفس های بلند و تند پسر بزرگ تر زیر گوشش شنیده میشد و باعث پیچش دلش میشد...
از پشت بهش چسبیده بود و بین خودش و کابینت گیرش انداخته بود و سرش و تو گردنش فرو و دستاش و رو کایینت تکیه داده بود.به معنای واقعی پینش کرده بود.
نمیفهمید یهو چیشد ولی اونا اومده بودن فقط قهوه درست کنن...
اره...
فقط یه قهوه ی لعنتی...تهیونگ مکی به گردن و گوش پسر زد که باعث شد جونگکوک شونه هاش و از حس خوبش بالا ببره و توهم جمعشون کنه و مانع دراومدن ناله ای از بین لباش بشه.
میدونست اون فضولا دارن نگاهشون میکنن پس توجه ای به بقیه نمیکرد و به کارش یعنی درست کردن قهوه ادامه میداد...البته اگه تهیونگ بزاره.
و خب نمیخواست در حضور نیکول جلوی تهیونگ و بگیره و حساسیتِ به وجود اومده ی پسر رو بیشتر کنه.-لباتو میخوام بیب...
صدای خش دار شده و عمیق تهیونگ دم گوشش باعث شد تنش لرز خفیفی بگیره و بدنش شل بشه...
سریع قهوه جوش و ول کرد و تو دلش فحشی به جین گفت که ازش خواسته بود قهوه ی روی گاز براش درست کنه.شعله رو خاموش و سریع تو بغل تهیونگ چرخید و با چشم های درشت شده به چشم های شیطون پسر پشت سرش خیره شد...انگار حوس بازی کرده بود...
-ته...ما الان تنها نیستیم محض رضای خدا هشت نفرِ فاکی الان تو خونمونن و چشمای فضولشون روی ما میخه...
چی؟
...
سکوت کرد...
تهیونگ با سکوت به جونگکوک خیره بود و چیزی نمیگفت...
جونگکوک الان چی گفت؟...
خونمون؟لبخند گرمی ناخداگاه رو لباش نشست...انگار پسر کوچیک تر اصلا حواسش نبود که از واژه ی (خونمون) استفاده کرده و حتی هنوز هم متوجه نشده بود.
کوک گیج به حالت تهیونگ نگاه کرد: چیشد؟
تهیونگ سرش و جلو و تو فاصله ی کمی ازش متوقف شد...
خیره تو چشم های مثل کهکشان پسرِ خرگوش نمای روبروش لب زد...
YOU ARE READING
My Sin
RomanceVkook [completed] -من از ماشینت سواری گرفتم کیم... -میتونستی با صاحبش انجام بدی جعون... ... -ازت خواستم بمونی... -اره ازم خواستی... اما قرار نیس خواسته هاتو براورده کنم... ... دو نفر... از دو خانواده ی متفاوت... پشت نقاب سادگیشون یه شیطان پرورش داد...
🍂《part 42》
Start from the beginning