💦14. شیطان و کشیش😈

Start from the beginning
                                    

_جین؟ تو مشکلی نداری؟
_نه...مگه خودت نگفتی بیام پیشت؟!

_چرا ولی به هرحال خوب میشی و باز میخوای که برگردی به اتاق خودت.
_خب اگه نخوام چی؟
_واقعا؟ من فکر کردم.‌‌.. شاید، فضای شخصی بخوای یا...
_به اندازه کافی توی این صدسال فضای شخصی داشتم بسه دیگه!
یقه‌اشو سمت خودم کشیدم، لبشو بوسیدم و گفت: جین؟ پشیمون نمیشی؟
_تو میشی؟
_نه...من ازت خوشم میاد...

_پس دیگه حرفی نمیمونه!
و به بوسیدنش ادامه دادم.
چند دقیقه بعد بین بوسه‌هامون، کم کم لباسامونو درآوردیم.
_جین...چون پات درده نمیخوام خیلی حرکت کنی.
سری تکون دادم و گفتم: اوکی.
و شلوارشو پایین کشیدم.
_نمیخوای قبلش کاری کنیم؟!!
_نامجونا رو اعصابم نرو!
_باشه!
باکسرشو پایین کشیدم و گفتم: کاندوم از توی کشو بهم بده.
_جین؟ چرا توی کشو کاندوم داری؟!
_چون نمیخواستم به بهونه کاندوم بگی نه!
لبخندی زد و از توی کشو بسته رو بیرون آورد.
_من فقط نمیخواستم فکر کنی زود پیش میریم و معذّب شی یا احساس فشار کنی!
_نامجونا لطفا بزار احساس فشار کنم، به هرحال فشار رو منه نه تو!
دستشو به آرومی روی پوست رونم میکشید؛ باکسرمو درآورد و انگشتشو روی سوراخم کشید.
اولش احساس درد داشتم و کمی بعد سر عضوشو حس کردم.
همزمان که هندجاب میداد، سعی میکرد با بوسه‌هاش بیشتر تحریکم کنه و کم‌کم عضوشو فشار داد.
_آه...آخ...
_یکم تحمل کنی بهتر میشه جین...
آروم شروع به حرکت کرد و چند دقیقه گذشت تا حس خوبی پیدا کردم.
_آهه....نامجونا...
دستشو زیر زانوهام برد و منو بیشتر زیر خودش کشید.
_جین...حس بدی نداری؟ پات اذیت نمیشه؟
بهش نگاهی کردم و گفتم: کیم نامجون، اینقدر بهش فکر نکن!
_آخه من خیلی خرابکاری میکنم، میترسم یهو ناخواسته دردت بیارم...
دستامو دور صورتش قاب کردم و گفتم: گه نخور کارتو بکن!
همزمان که لب‌هاشو میبوسیدم، سریعتر حرکت کرد.
از هیکل عضلانی و بزرگش خوشم میومد؛ باعث میشد بیشتر بخوام ادامه بده، اما میترسیدم بفهمه هورنی‌ام و فرار کنه! البته دیگه واسه هر فراری دیر بود، ولی به هرحال!
کم‌کم ضربه‌هاش شدیدتر شد.
_آه...نامجونا من نزدیکم...آهه...
با دستش عضومو فشار داد و عقب جلو کرد که یهو کامم با شدت پاشید روی دست و سینه‌اش.
_آهه...
روم خم شد و همزمان که با نیپلم ور میرفت، محکمتر ضربه زد تا وقتی که ارضا شد.

_آه...جین...چرا اونطوری نگام میکنی؟!
_نامجونا هنوز سر شبه! الکی ادای خسته هارو درنیار!

_جین خوشت اومد؟
_اوهوم...واسه همین باید ادامه بدیم!
_نه!
_نامجونا واسه من رئیس بازی درنیار اینجا پادگانت نیستا! فهمیدی یا نه؟
لبخندی زد و عضوشو آروم بیرون کشید.
کاندومشو گوشه‌ای گذاشت و برگشت کنارم دراز کشید.
از پشت شونه‌امو بوسید و گفت: انگار واقعا خوشت اومده.
_چرا نیاد؟ هیکلت سکسیه!
_بالاخره اون‌همه وزنه زدن یه جا به درد خورد.
و خواست از بسته یه کاندوم دیگه دربیاره که گفتم: نمیخواد.
_مطمئنی؟
_اوهوم...
به پهلوم تکیه دادم و از پشت سرعضوشو بین باسنم کشید.
کمرمو بوسید و گفت: اگه حس کردی اذیتی بگو.
و کم کم فشار داد و این دفعه میتونستم پوست داغ دیکشو داخلم حس کنم که چطور عقب و جلو میشه.
بعد از مدتی، دوباره حس خوبی توی تنم پر شد.
_آه...جونی همونجا...
با دستش کمرمو گرفت و سریعتر ضربه زد؛ یکم خشن می‌کوبید و بیشتر ازش خوشم اومد، حسش باعث میشد بدنم داغ‌تر بشه.
_آه...آهه...جین...
نفس‌های داغش روی شونه‌ام پخش میشد.
_نامجونا هی پشت گوشم ناله میکنی مجبوری تا صبح سرویس بدیا! نگی نگفتی!
پوزخندی زد و گفت: جین...واقعا این‌همه سال سینگل بودی؟!
_بله متاسفانه! حالا هم تاوانشو کمر تو میده!
_من که از خدامه!
و پشت گردنمو بوسید و دستشو جلوی سینه‌ام قلّاب کرد و محکمتر کوبید.
بعد از چند دقیقه کامم بیرون ریخت و خودش هم داخلم خالی شد.
درحالیکه نفس‌نفس میزدم پرسیدم: ساعت چنده؟
_چطور مگه؟ خیلی خسته شدی؟
_نه دارم حساب کتاب میکنم تا قبل رفتنت، چندبار دیگه وقت داریم!
_جین! من فرار نمیکنم ما همیشه وقت داریم، نمیخوام بهت فشار بیاد!
و با دستش عضومو ماساژ داد و گفت: دوست داری ببرمت حموم؟
_آره چه پوزیشنی؟
با خنده گفت: جین! بس کن!
و مشغول بوسیدن لبم شد.

🫂Encounter✨️KookVWhere stories live. Discover now