و اما یونگی چشماش و فقط بسته بود و نفس عمیق میکشید...
جونکوک با شوک سریع برگشت سمت اون و بلند ترین فریاد عمرش و کشید: تهیونگگگگگگگگگگگ!!!!!!!!!!!
جین یکی زد تو سرش: جرا داد میزنی دیوونه.
و اما کوک بدونه توجه به بقیه اخماش و به شدت توهم کشید...
و به پسری خیره شد که با حالت لش رو کاناپه نشسته و پاهاش و باز کرده و یه لیوان الکل دستشه...با پوزخند نگاهش به جونکوکه و چشماش خیلی خیلی خبیث میزنه...
انگار این حالت جونکوک براش خیلی خوش اینده و سرگرم کنندست.کوک اصلا انتظار نداشت تهیونگو اینجا ببینه...اصلاااااا...
چطور اینجاست؟
پس اینه مهمون ویژه ی جیمینننن؟
حرفای جیمین از کراش زدن رو تهیونگ یعنی..واقعی بود؟جونکوک عصبی گفت: اینجا چیکار میکنیییی؟
جیمین اخم کرد: یاااا با مهمون من درست حرف بزن.
کوک عصبی به جیمین نگاه کرد: پس اون مهمون ویژه ای که میگفتی تهیونگههههه؟..اما چطور دعوتش کردییی؟جیمین: اره...و بهتره داد کشیدن و تمومش کنی جونکوک.
کوک با اخم به تهیونگ نگاه کرد.
-چرا به من نگفتی دعوتت کرده...دارم میگم چطور دعوتش کردیییی؟اینبار تهیونگ جواب داد: فکر نمیکردم با دیدنم اینجا اینقدر خوشحال بشی برادر عزیزم.
-بر...براد...فاک چیییی؟جیمین و نامجون خندیدن...
نامجون: خب اره مگه الان برادر همیدیگه نیستین؟
کوک چشماشو چرخوند و عصبی لیوان دستش و پرت کرد رو میز...-ما هیچ نسبتی باهم نداریم اینقدر مسخره بازی درنیارین.
انگشتش و سمت تهیونگ گرفت: مخاطبم بیشتر تویی.جیمین باز خندید و جعبه ی دستمال کاغذی جدید و از خدمه گرفت و به جیهوپ داد تا صورت یونگی رو باهاش پاک کنه...
جیمین: با کمک یونگی هیونگ شماره ی تهیونگ و پیدا کردم...و بهش پیام دادم و اونم قبول کرد...اونوقت چرا تو ناراحت شدی؟
کوک: ناراحت نشدم عصبیم...چون اینجا جایی واسه اون نیست.
جین: ایگوووو کوکی کوچولویه ما حسودی میکنه...تهیونگ واقعا پسر باحالی میاد و تو این مدت کم خیلی با هممون جور شده.کوک: وات د فاکککک؟؟؟؟... چرا باید حسودی کنم ...اصلا این ادم چی داره واسه حسودیییی؟
تهیونگ پوزخند زد...
نامجون: اونش دیگه خودت بهتر میدونی .تهیونگ: شاید بخاطر اینه که میترسی جای تورو بین دوستات بگیرم؟...یا...دخترارو مال خودم کنم؟
و باز اون نیشخند رو عصابش و تحویل کوک داد.جونکوک دندوناش و روی هم فشار داد...
-تو اصلا جایگاهی نداری که بخوای این دوتا چیز و ازم بگیری...بعدم...مگه تو گی نبودی پس چطور میخوای با دخترا باشی و اونارو ازم بگیری؟
YOU ARE READING
My Sin
RomanceVkook [completed] -من از ماشینت سواری گرفتم کیم... -میتونستی با صاحبش انجام بدی جعون... ... -ازت خواستم بمونی... -اره ازم خواستی... اما قرار نیس خواسته هاتو براورده کنم... ... دو نفر... از دو خانواده ی متفاوت... پشت نقاب سادگیشون یه شیطان پرورش داد...
🍂《part 7》
Start from the beginning